شادی کردنلغتنامه دهخداشادی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استبشار. (ترجمان القرآن ). تفریح . مسرت نمودن . ابهاج : قارون نکرد شادی چندان به نعمتش کز بهر ایر خواجه کنی تو همی کروز. منجیک .کرا بانگ و نامش شود زیر خاک چه شادی کند خیره بر
سایهپسندshade tolerant, shade demandingواژههای مصوب فرهنگستانویژگی گیاهی که قادر به رقابت زیستی در سایه است
سایه 2shade 1واژههای مصوب فرهنگستان1. رنگ حاصل از اختلاط یک رنگدانه یا رَزانۀ سیاه یا هر فام تیره با رنگدانه یا رَزانۀ دیگر 2. عمق رنگ 3. یک فام مشخص یا گونهای که تفاوتی اندک با آن دارد متـ . فامسایه
درخت نورپسندshade intolerant treeواژههای مصوب فرهنگستاندرختی که برای رقابت زیستی به نور کافی نیاز دارد
شادیسافرهنگ نامها(تلفظ: šādisā) (شادیسا) (شادی + سا (پسوند شباهت)) ، چون شادی ، به سان شادی . ← شادی .
شادی افزاییلغتنامه دهخداشادی افزایی . [ اَ ] (حامص مرکب ) شادی افزودن . شادی افزا بودن . رجوع به شادی افزا شود.
شادی رسانلغتنامه دهخداشادی رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) نعت از شادی رسانیدن . رساننده ٔشادی . شادی بخش . شادی ده : زردی زر شادی دلهاست من شادم از آنک سکه ٔ رخ را زر شادی رسان آورده ام .خاقانی .
شادی آورلغتنامه دهخداشادی آور. [ وَ ] (نف مرکب ) نعت از شادی آوردن : می شادی آور بشادی دهیم ز شادی نهاده به شادی دهیم .نظامی .
شادیلغتنامه دهخداشادی . (حامص ) شادمانی . خوشحالی . بهج . بهجت . استبهاج . بشاشت . مسرت . نشاط. طرب . ارتیاح . وجد. انبساط. سرور. فرح . سراء. (ترجمان القرآن ). مرحان . (منتهی الارب ). خوشدلی . شادمانی . رامش . مقابل اندوه و غم . مقابل سوگ . مقابل تیمار. کروز. کروژ : <b
شادیلغتنامه دهخداشادی . (اِخ ) ملقب به فراش . نام یکی از دلیران اسفزار، از معتمدان ملک قطب الدین اسفزاری (پسر ملک فخرالدین کرت از آل کرت ). رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ص 491 شود.
شادیلغتنامه دهخداشادی . (اِخ ) ملقب به سپرباز، نام یکی از کسانی است که در توطئه ٔ فرزندان امیر مبارزالدین محمد علیه پدرش شرکت داشتند و چشم امیر مبارزالدین محمد را میل کشیدند. رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ص 195 شود.
شادیلغتنامه دهخداشادی . (اِخ ) (هزاره ٔ...) نام طایفه ای است . رجوع به هزاره ٔ شادی و تاریخ گزیده ص 666 و 667 و 669 شود.
شادیلغتنامه دهخداشادی . (اِخ ) ابن ایوب . پدر خاندان سلاطین ایوبی . جد ملوک مصر پدر نجم الدین ایوب که آل ایوب به وی منسوبند. وی از اعاظم اعیان اکراد بود و نسبش بقول بعضی از مورخان به عدنان میرسد و درزمان سلطان مسعود سلجوقی یکی از نواب مسعود که مجاهدالدین نیکروز نام داشت او را کوتوال قلعه ٔ تک
شادیلغتنامه دهخداشادی . (حامص ) شادمانی . خوشحالی . بهج . بهجت . استبهاج . بشاشت . مسرت . نشاط. طرب . ارتیاح . وجد. انبساط. سرور. فرح . سراء. (ترجمان القرآن ). مرحان . (منتهی الارب ). خوشدلی . شادمانی . رامش . مقابل اندوه و غم . مقابل سوگ . مقابل تیمار. کروز. کروژ : <b
خراشادیلغتنامه دهخداخراشادی . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش هشت آب شهرستان زابل . واقع در 2هزارگزی باختری بنجار و دوهزارگزی راه مارو زابل به افضل آباد. این ناحیه در جلگه واقع با آب و هوای گرم و 295 تن سکنه ٔ فارسی و بلوچی زبان .
ناشادیلغتنامه دهخداناشادی . (حامص مرکب ) غمگینی .(ناظم الاطباء). اندوهناکی . شاد نبودن . افسردگی . غمناک بودن . نژند و غمین بودن . || ناخشنودی . آزردگی . (ناظم الاطباء). ملالت . رنجیدگی . عدم رضایت .
چشم شادیلغتنامه دهخداچشم شادی . [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشمی که از شوق و آرزوی خبری در پریدن باشد. (آنندراج ) : مگر می آید امشب گلعذارم که همچون چشم شادی بیقرارم . مفیدبلخی (از آنندراج ).</p
شادیلغتنامه دهخداشادی . (اِخ ) ملقب به فراش . نام یکی از دلیران اسفزار، از معتمدان ملک قطب الدین اسفزاری (پسر ملک فخرالدین کرت از آل کرت ). رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ص 491 شود.