شارملغتنامه دهخداشارم . (اِخ ) مرکز کانتون وژ از آروندیسمان اپینال ، واقع در کنار رودخانه ٔ موزل است . 5000 تن جمعیت دارد. آبجوسازی ، صنعت حاشیه دوزی وجنگلهای آن معروف است . زادگاه موریس بارس نویسنده ٔ قرن بیستم فرانسوی است .
شارملغتنامه دهخداشارم . [ رِ ] (ع ص ) تیری که گوشه ٔ نشانه را بشکافد. (منتهی الارب ). السهم یشرم جانب القرض . (اقرب الموارد).
سارملغتنامه دهخداسارم . (اِخ ) دهی است از دهستان وردیمه سورتیجی بخش چهاردانگه شهرستان ساری ، واقع در 41 هزارگزی شمال کیاسر. کوهستانی . هوای آن معتدل ، مرطوب ، آب آن از چشمه و زارمرود، و محصول آن غلات و برنج و لبنیات و عسل است . 105<
صارمدیکشنری عربی به فارسیسخت , تند و تلخ , رياضت کش , تيره رنگ , اکيد , سخت گير , يک دنده , محض , نص صريح , محکم
صارملغتنامه دهخداصارم . [ رِ ] (اِخ ) ابن عُلْوان جَوخی . شیخ طوسی گوید: وی از اصحاب صادق است و نسبت او به بنی مجاشع میرسد که جریر آنان را بنی جوخی خوانده و یا نسبت او به جوخی کسکر است و آن قریه ای است از اعمال واسط و یا منسوب به جوخی است که نقطه ای است نزدیک زباله . لیکن تلفظ صحیح او جوخانی
شارمارلغتنامه دهخداشارمار. (اِ مرکب ) نوعی از مار بزرگ و عظیم باشد. (برهان ). مرکب از: شار + مار. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مار بزرگ . (رشیدی ). مار سخت بزرگ . (شرفنامه ٔ منیری ) (سروری ). برغمان : شور مورند حسودانش اگر چه گه لاف شارمارند و نفربا نفر آمیخته ا
شارمارتینلغتنامه دهخداشارمارتین . (اِخ ) قریه ای به اسپانیا است . و آن قریه ای است که ناپلئون اول هنگامی که شهر مجریط تسلیم او گشت در آن جای داشت .رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 342 و اسپانیا شود.
شارماملغتنامه دهخداشارمام . (اِخ ) شارمان . چارمان . چهارمان . نام سابق قصبه ٔ ساحلی چهار امام . (فریده ) واقع در مازندران است . ولاش باو را در آنجابقتل رسانید. رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ وحید مازندرانی ص 90 و 215</spa
شارمتلغتنامه دهخداشارمت . [ م ِ ] (اِخ ) (لِه ) دیهی است خوش منظره واقع در ایالت ساووا. شهرت آن بسبب اقامت ژان ژاک روسو نویسنده ٔ معروف در این دیه نزد مادام دو واران است .
جاذبهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت جاذبه، جلب، ربایش، کشند کشش مغناطیس▼، قوۀ جاذبه، گرانش شارم، کرشمه، جذابیت، کاریزما، اغوا، محبوبیت، زیبایی ترغیب، انگیزش محرک، انگیزه، موجب نیروی سانتریفوژ دعوت، استقبال، پذیرش
باررسلغتنامه دهخداباررس . [بارْ، رِ ] (اِخ ) موریس (1862 - 1923 م .). نویسنده ٔ فرانسوی ، متولد در شارم . وی در نوشته های خود تحلیلی دقیق و ظریف بکار میبرد و نویسنده ٔ لیریسم عالی مقامی بود. آثارش عبارتند از: آموری و دولوری سا
محبوبیتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی دوستداشتنی بودن، جاذبه، افسون، ملاحت، مطلوبیت، دلربایی قُرب دلبری، فریبندگی، عشوهگری، طنازی، اغوا، وسوسه، لوندی، ناز، کرشمه، شارم، جذابیت، کاریزما نمادهای دلربایی: کمان ابرو، تیر مژگان، نرگس چشم، جعد گیسو، کمند گیسو، زنجیر گیسو، لب لعل، قد سرو، چاه زنح (زنخدان)، غنچۀ لب
شارمارلغتنامه دهخداشارمار. (اِ مرکب ) نوعی از مار بزرگ و عظیم باشد. (برهان ). مرکب از: شار + مار. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مار بزرگ . (رشیدی ). مار سخت بزرگ . (شرفنامه ٔ منیری ) (سروری ). برغمان : شور مورند حسودانش اگر چه گه لاف شارمارند و نفربا نفر آمیخته ا
شارمارتینلغتنامه دهخداشارمارتین . (اِخ ) قریه ای به اسپانیا است . و آن قریه ای است که ناپلئون اول هنگامی که شهر مجریط تسلیم او گشت در آن جای داشت .رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 342 و اسپانیا شود.
شارماملغتنامه دهخداشارمام . (اِخ ) شارمان . چارمان . چهارمان . نام سابق قصبه ٔ ساحلی چهار امام . (فریده ) واقع در مازندران است . ولاش باو را در آنجابقتل رسانید. رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ وحید مازندرانی ص 90 و 215</spa
شارمتلغتنامه دهخداشارمت . [ م ِ ] (اِخ ) (لِه ) دیهی است خوش منظره واقع در ایالت ساووا. شهرت آن بسبب اقامت ژان ژاک روسو نویسنده ٔ معروف در این دیه نزد مادام دو واران است .
خشارملغتنامه دهخداخشارم . [ خ ُ رِ ] (ع اِ) اصوات . آوازها. (منتهی الارب ). || بینی درشت و گنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
عشارملغتنامه دهخداعشارم . [ ع ُ رِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). عشارب . عشرم . و رجوع به عشارب و عشرم شود. || (اِخ ) از اعلام است . (از منتهی الارب ).