شاشهلغتنامه دهخداشاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ)بول باشد یعنی کمیز. (لغت فرس ). کمیز بود یعنی بول .(اوبهی ). بول و کمیز باشد. (برهان ). بول باشد خواه از انسان و خواه از حیوان . (شعوری ). اسم فارسی بول است که گمیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ) :</spa
شوشهلغتنامه دهخداشوشه . [ شو ش َ / ش ِ ] (اِ) شفشه و سبیکه ٔ طلا و نقره و امثال آن و آن جسد گداخته باشد که در ناوچه ٔ آهنین ریزند. (برهان ). سباک زر و نقره و آهن و غیره . (غیاث اللغات ). شفشه ٔ طلا و نقره وامثال آن و آن را شمش و سباک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیر
سوسهلغتنامه دهخداسوسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) کرمی باشد که در گندم افتد و ضایع کند. (برهان ). کرم گندم . (غیاث ). کرمی است که در گندم افتد و ضایع کند. آنرا کرم گندم خوار و سلیک نیز گویند. (آنندراج ). شپش گندم . (دهار) : نیاید بکار من
سویسهلغتنامه دهخداسویسه . [ س َ س ِ ] (اِ) قوس و قزح . (برهان ) (جهانگیری ).قوس و قزح مخفف سرویسه . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).
سویسهلغتنامه دهخداسویسه . [ س ُ وِ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 155 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شاشه دانلغتنامه دهخداشاشه دان . [ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) شاشدان . آبدان . مثانه . || گلدان و ظرفی که درآن شاش کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به شاشدان شود.
شاشه زدنلغتنامه دهخداشاشه زدن . [ ش َ / ش ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) شاش زدن . || ترشح و لعاب زدن . رجوع به شاشه و شاش زدن شود. || سبز شدن نان و امثال آن در رطوبت . (یادداشت مؤلف ).شپشه زدن . || پدید آمدن سپیدی از قارچهای ذره بینی بر روی طعام یا میوه . (یادداشت مؤلف
شاشه کردنلغتنامه دهخداشاشه کردن . [ ش َ / ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاش کردن . (ناظم الاطباء). آب تاختن . بول کردن . رجوع به شاش کردن شود.
روزبهلغتنامه دهخداروزبه . [ ب ِ ] (اِخ ) نکنی . اسدی طوسی در ذیل کلمه ٔ شاشه باین بیت او تمثل جسته است :ناگاه برآرند ز کنج تو خروشی گردند همه جمله و بر ریش تو شاشه . (از فرهنگ اسدی چ دبیرسیاقی ص 68).شاید این شاعر همان روزب
شاشه دانلغتنامه دهخداشاشه دان . [ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) شاشدان . آبدان . مثانه . || گلدان و ظرفی که درآن شاش کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به شاشدان شود.
شاشه زدنلغتنامه دهخداشاشه زدن . [ ش َ / ش ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) شاش زدن . || ترشح و لعاب زدن . رجوع به شاشه و شاش زدن شود. || سبز شدن نان و امثال آن در رطوبت . (یادداشت مؤلف ).شپشه زدن . || پدید آمدن سپیدی از قارچهای ذره بینی بر روی طعام یا میوه . (یادداشت مؤلف
شاشه کردنلغتنامه دهخداشاشه کردن . [ ش َ / ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاش کردن . (ناظم الاطباء). آب تاختن . بول کردن . رجوع به شاش کردن شود.
خشاشهلغتنامه دهخداخشاشه . [ خ َ / خ ِ / خ ُ ش َ ] (ع اِ) واحد خشاش یعنی یکی گنجشک . (منتهی الارب ). || یکی از حشرات الارض . (منتهی الارب ).
رشاشهلغتنامه دهخدارشاشه . [ رِ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِ) رشاشة. قطره های کوچک باران و باران ریزه . (ناظم الاطباء). چکیدگی و تراوش آب و ریزش و بارش قطره های باریک . (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات ) (آنندراج ) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ م