خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاه اسپرغم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شاه اسپرغم
/šāh[']esparqam/
معنی
= ریحان
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاه اسپرغم
لغتنامه دهخدا
شاه اسپرغم . [ اِ پ َ غ َ] (اِ مرکب ) مرکب از: شاه و اسپرغم . (برهان قاطع چ معین ). ریحان را گویند و آن را به عربی ضیمران خوانند. خواص بسیار دارد خصوصاً رعاف و بواسیر خونی را و اگر قدری از تخم آن با شکر بسایند و بزیر بغل مالند بوی بغل را برطرف سازد. ...
-
شاه اسپرغم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šāh-sparhm] ‹شاهاسفرهم، شاهاسپرهم، شاهاسپرم، شاهسپرم، شاسپرم، شاهپرم› (زیستشناسی) [قدیمی] šāh[']esparqam = ریحان
-
شاه اسپرغم
فرهنگ فارسی معین
(اِ پَ غَ) (اِمر.) = شاه سپرغم . شاه سفرم : ریحان .
-
واژههای مشابه
-
شاة
لغتنامه دهخدا
شاة. (ع اِ) الَ ... وسیله ای که بدان از نخل خرما بالا روند. (از ذیل اقرب الموارد).
-
شاة
لغتنامه دهخدا
شاة. (ع اِ) گوسپند نر و ماده . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، شاه ، شیاه ، شِواه ، اشاوِه ، شَوی ْ، شیه ،و شیِّه و این سه قسم اخیر اسم جمعند. (اقرب الموارد). || و اصل شاة، شاهة است چه تصغیر آن شُوَیهَة و جمع شیاة آمده است . هاء برا...
-
علی شاه شاه عبدالعظیمی
لغتنامه دهخدا
علی شاه شاه عبدالعظیمی . [ ع َ هَِ شا ع َ دُل ْ ع َ ](اِخ ) وی در قرن 10 هَ . ق . میزیست و شعر نیز میگفت . برادرش میر هدایةاﷲ عظیم نیز از شعرا بود. ابیاتی از اشعار وی در تحفه ٔ سامی نقل شده است . (از الذریعه ٔ آقا بزرگ طهرانی ج 9 ص 759 از تحفه ٔ سامی...
-
شاه ده
لهجه و گویش مازنی
shaah de
-
حکیم شاه
لغتنامه دهخدا
حکیم شاه . [ ح َ ] (اِخ ) عبدالحکیم . شاعری از مردم لاهور. او را تذکره ٔ شعرائی است حاوی شرح حال گویندگان معاصر خود او که در اورنگ آباد به سال 1175 هَ . ق . بنام «مردم دیده » بپایان برده است .
-
حکیم شاه
لغتنامه دهخدا
حکیم شاه . [ ح َ ] (اِخ ) محمدبن مبارک قزوینی . یکی از مشاهیر علما و اطباء از مردم قزوین از شاگردان ملاجلال الدین دوانی است و صاحب تآلیف کثیره است و از جمله : ترجمه ٔ حیات الحیوان دمیری بفارسی که آنرا بنام سلطان سلیم خان پادشاه عثمانی کرده است و نصیح...
-
حسن شاه
لغتنامه دهخدا
حسن شاه . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن شرف الدین بقالی عجمی . درگذشته ٔ 905 هَ . ق . شاعر سلطان . او راست : حاشیه برشرح مطالعالانوار و شرح حکمةالعین و شرح قصاری . (هدیةالعارفین ج 1 ص 288) (کشف الظنون ) (رجال حبیب السیر ص 179 و 242) (سبک شناسی ج 3 ص 293) (م...
-
حسن شاه
لغتنامه دهخدا
حسن شاه . [ ح َ س َ ] (اِخ ) رکن الدین . وزیر شاه شجاع بود. (رجال حبیب السیر ص 78).
-
حاجی شاه
لغتنامه دهخدا
حاجی شاه . (اِخ ) ابن یوسف شاه . آخرین اتابکان یزد است که ازسنه ٔ 690 تا سنه ٔ 718 هَ . ق . حکومت کرد و چون در این سال (718) برادر شیخ ابواسحاق اینجو یعنی امیر غیاث الدین کیخسرو از راه شبانکاره بیزد آمد با اتابک حاجی شاه طرح دوستی انداخت سپس از آنجا ...
-
خرسان شاه
لغتنامه دهخدا
خرسان شاه . [ خ َ ] (اِخ ) لقب پادشاهان شروان که آنرا لیزان شاه و شروانشاه نیز می خوانند. (از حدود العالم ).
-
خرم شاه
لغتنامه دهخدا
خرم شاه . [ خ ُرْ رَ ](اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان یزد. این ده درجلگه واقع است با آب و هوای معتدل . آب آن از قنات ومحصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و ساخت ِ صنایع دستی . راه فرعی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).