شایستنیلغتنامه دهخداشایستنی .[ ی ِ ت َ ] (ص لیاقت ) هرچیز شایسته و سزاوار و لایق ومناسب . || هر چیز واجب . (ناظم الاطباء).
امتیاز سوستانیلغتنامه دهخداامتیاز سوستانی . [ اِ زِ ] (اِخ ) جان محمد... ازشاعران است . رجوع به تذکره ٔ مقالات الشعرا تألیف میرعلیشیر قانع تتوی طبع کراچی و فرهنگ سخنوران شود.
شایستنلغتنامه دهخداشایستن . [ ی ِ ت َ ] (مص ) لایق و درخور بودن . (بهار عجم ). سزاوار بودن . لایق و متناسب بودن . لیاقت داشتن . ارزیدن . (ناظم الاطباء). روا بودن . مشتقات این مصدر چنانکه در حاشیه ٔ مربوط به لغت «شاید» یادآور شدیم گاه بصورت وجه مصدری آید و جمله ٔ مرکب سازد و گاه بصورت فعل تام بم
شایستنفرهنگ فارسی عمیدسزاوار بودن؛ لایق و مناسب بودن؛ درخور بودن: ◻︎ بهجای خویش بد کردی چو بد کردی / که را شایی چو مر خود را نشایستی (ناصرخسرو: ۳۷۳)، ◻︎ گر دستهٴ گل نیاید از ما / هم هیزم دیگ را بشاییم (سنائی۲: ۴۴۹)، ◻︎ نشاید خون سعدی بیسبب ریخت / ولکن چون مراد اوست شاید (سعدی۲: ۴۴۲).
نشایستنیلغتنامه دهخدانشایستنی . [ ن َ ی ِ ت َ ] (ص لیاقت ) که سزاوار و شایسته نیست . مقابل شایستنی . رجوع به شایستنی شود.
بایستنیلغتنامه دهخدابایستنی . [ ی ِ ت َ ] (ص لیاقت )چیز لازم . آنچه مورد حاجت است . لازم . واجب . (ناظم الاطباء). مورد نیاز. مورد احتیاج . شایستنی : ز بایستنی هرچه در گنج بودز دینار و ز گوهر نابسود. فردوسی .بگفتند کز ما تو داناتری <br
نشایستنیلغتنامه دهخدانشایستنی . [ ن َ ی ِ ت َ ] (ص لیاقت ) که سزاوار و شایسته نیست . مقابل شایستنی . رجوع به شایستنی شود.