شایستهلغتنامه دهخداشایسته . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اسم مفعول از شایستن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی اول شایان که سزاوارو لایق و درخور باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). موافق و مناسب . (ناظم الاطباء). لایق . درخور. ازدر. سزاوار.قمین . حری . زیبنده . برازا. ج
شایستهدیکشنری فارسی به انگلیسیadmirable, appropriate, befitting, competent, congruous, decent, deserving, feasible, felicitous, fit, fitting, happy, right, likely, meritorious, proper, qualified, qualifier, seemly, suitable, worthy
disqualifiesدیکشنری انگلیسی به فارسیرد صلاحیت می کند، سلب صلاحیت کردن از، شایسته ندانستن، مردود کردن، کم کردن، کاستن
disqualifiedدیکشنری انگلیسی به فارسیرد صلاحیت شد، سلب صلاحیت کردن از، شایسته ندانستن، مردود کردن، کم کردن، کاستن
disqualifyدیکشنری انگلیسی به فارسیرد صلاحیت، سلب صلاحیت کردن از، شایسته ندانستن، مردود کردن، کم کردن، کاستن
disqualifyingدیکشنری انگلیسی به فارسیرد صلاحیت، سلب صلاحیت کردن از، شایسته ندانستن، مردود کردن، کم کردن، کاستن
اطرددیکشنری عربی به فارسیروانه کردن , مرخص کردن , معاف کردن , ازتصرف محروم کردن , بي بهره کردن , محروم کردن , دورکردن , بيرون کردن , رهاکردن , سلب صلا حيت کردن از , شايسته ندانستن , مردود کردن(درامتحان وغيره) , فيصله دادن , مستردداشتن , خارج کردن , خلع يد کردن , بيرون انداختن , منفصل کردن , بزور خارج کردن
شایستهلغتنامه دهخداشایسته . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اسم مفعول از شایستن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی اول شایان که سزاوارو لایق و درخور باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). موافق و مناسب . (ناظم الاطباء). لایق . درخور. ازدر. سزاوار.قمین . حری . زیبنده . برازا. ج
شایستهدیکشنری فارسی به انگلیسیadmirable, appropriate, befitting, competent, congruous, decent, deserving, feasible, felicitous, fit, fitting, happy, right, likely, meritorious, proper, qualified, qualifier, seemly, suitable, worthy
شایستهلغتنامه دهخداشایسته . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اسم مفعول از شایستن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی اول شایان که سزاوارو لایق و درخور باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). موافق و مناسب . (ناظم الاطباء). لایق . درخور. ازدر. سزاوار.قمین . حری . زیبنده . برازا. ج
ناشایستهلغتنامه دهخداناشایسته . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) نالایق . (آنندراج ). نامناسب . نالایق . آنکه سزاوار و مستحق نباشد. (ناظم الاطباء). که شایسته و لایق ودرخور نیست . || ناخلف . نااهل . ناسزاوار : گفت کار این پادشاهی دریاب و ضایع مک