سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
نوشابۀ سویاsoya beverage/ soybeverageواژههای مصوب فرهنگستاننوشابهای که غالباً از سویا و محصولات آن تهیه میشود
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
نثولغتنامه دهخدانثو. [ ن َث ْوْ ] (ع مص ) فاش کردن خبر و جز آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به زبان آوردن و شایع کردن خبر را. (اقرب الموارد). آشکار کردن خبر. (تاج المصادر بیهقی ). || سخن آشکارا گفتن . (زوزنی ). || پراکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پراکنده و بخش کردن . (اقرب الموارد).<br
استفاضةلغتنامه دهخدااستفاضة. [ اِ ت ِ ض َ ] (ع مص ) استفاضت . آب روان کردن خواستن . (منتهی الارب ). || عطا خواستن . (وطواط). فیض گرفتن . (غیاث ). طلب فیض کردن . || استفاده : هر آنچ بطریق استماع به استفاضت از حکماء دولت ... (رشیدی ). || فراخ و بسیاردرخت شدن وادی . || انتشا
فکندنلغتنامه دهخدافکندن . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص ) افکندن . (فرهنگ فارسی معین ). انداختن . پرتاب کردن : گر کس بودی که زی توام بفکندی خویشتن اندر نهادمی به فلاخن . رودکی . سخن بفکند منبر و دار
شایعلغتنامه دهخداشایع. [ ی ِ ] (ع ص ) مأخوذ از شائع تازی . بمعنی بهره ٔ بخش ناکرده . (ناظم الاطباء). بهره ای که جدا نشده است از حصه ٔ دیگران . مشاع . (یادداشت مؤلف ). || ظاهر و فاش و آشکارا. منتشر و معروف . چیزی که همه کس آن را داند و بر وی مطلع باشد. (ناظم الاطباء) :</span
شایعفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه در افواه مردم پراکنده و منتشر شود.۲. گسترشیافته؛ پراکنده؛ منتشرشونده: بیماری شایع.۳. مورد قبول همه؛ رایج.۴. [قدیمی] ویژگی آنچه همه را دربر گیرد؛ فراگیر.۵. [قدیمی] مشهور.
شایعدیکشنری فارسی به انگلیسیabroad, household word, new, out, rampant, regnant, reputed, rife, widespread
شایعلغتنامه دهخداشایع. [ ی ِ ] (ع ص ) مأخوذ از شائع تازی . بمعنی بهره ٔ بخش ناکرده . (ناظم الاطباء). بهره ای که جدا نشده است از حصه ٔ دیگران . مشاع . (یادداشت مؤلف ). || ظاهر و فاش و آشکارا. منتشر و معروف . چیزی که همه کس آن را داند و بر وی مطلع باشد. (ناظم الاطباء) :</span
متشایعلغتنامه دهخدامتشایع. [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) شریک . یقال هما متشایعان فی دار و متشاعان ؛ ای شریکان فیها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ازناظم الاطباء). شریک و همدیگر شریک شونده . (آنندراج ). و رجوع به متشاع و تشایع شود. || رفیق وهمدم مر یک دیگر را. || پیروی کننده یکی مر دیگری را. (از ن
مشایعلغتنامه دهخدامشایع. [ م ُ ی ِ ] (ع ص ) لاحق و پس آینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
تشایعلغتنامه دهخداتشایع. [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) همدیگر شریک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). همدیگر شریک شدن در خانه . || توافق بر کاری . || پراکنده شدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || خود را شیعی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).