شایکلغتنامه دهخداشایک . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند. دارای 107 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و شلغم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شایکلغتنامه دهخداشایک . [ ی ِ ] (ع ص ) مأخوذ از شائک تازی . درخت و گیاه خاردار. (از شمس اللغات ) (ناظم الاطباء). || تمام سلاح . (دهار). زیناوند. مرد قوی سلاح و با سلاح تیز. (از ناظم الاطباء) (از شمس اللغات ). رجوع به شائک و شاک السلاح شود.
ساق بر ساق مالیدنلغتنامه دهخداساق بر ساق مالیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) طپیدن و دست و پا زدن در حالت نزع . (آنندراج از بهار عجم ).
ریشه 3sagواژههای مصوب فرهنگستانزائدهای پرمانند در ضخامتهای متفاوت با سطوح خشن و نامنظم که عموماً از گوشههای زیرین قطعه با زوایای باز امتداد یافته است
حشاکلغتنامه دهخداحشاک . [ ح َش ْشا ] (اِخ ) نام رودی است . سرچشمه ٔ آن هرماس است و به دجله ریزد. و نیز نام وادیی به جزیرة در شمال عراق که از الهرماس تا دجله ممتد است . (معجم البلدان ).
شایکهلغتنامه دهخداشایکه . [ ی ِ ک َ ] (اِ) خاری است که صمغ آن را عنزروت خوانند و در مرهمها بکار برند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به جهودانه شود.
شایکةلغتنامه دهخداشایکة. [ ی ِ ک َ ] (ع ص ) شائکه . مؤنث شائک . || درخت خارناک . (دهار). رجوع به شائکة شود.
تمام سلاحلغتنامه دهخداتمام سلاح . [ ت َ س ِ ] (ص مرکب ) شایک . (دهار). کاملاً مسلح . دارای اسلحه ٔ کامل و بی نقص . شاک السلاح : و کوتوال قلعه کوه تیز با پیاده ای سیصد تمام سلاح با او نشاندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 67). گفتند پنجاه هزار سوار
شایکهلغتنامه دهخداشایکه . [ ی ِ ک َ ] (اِ) خاری است که صمغ آن را عنزروت خوانند و در مرهمها بکار برند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به جهودانه شود.
شایکةلغتنامه دهخداشایکة. [ ی ِ ک َ ] (ع ص ) شائکه . مؤنث شائک . || درخت خارناک . (دهار). رجوع به شائکة شود.