شبولغتنامه دهخداشبو. [ ش َب ْوْ ] (ع مص ) بلند گردیدن . (از اقرب الموارد). || روشن شدن و درخشیدن چهره پس از تغیر. || روی پا برخاستن اسب . || افروختن آتش . (از اقرب الموارد). || گلوله کردن و به شکل کلاف درآوردن نخ و ریسمان . (از دزی ج 1 ص <span class="hl" dir
شبولغتنامه دهخداشبو. [ ش َب ْوْ ] (ع اِ) شبا. برف و ریزه های باران . (از اقرب الموارد). || آزار و اذیت . (از ذیل اقرب الموارد).
گپباتchatbot, chatterbotواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهای نرمافزاری یا دستورگانی که برای شبیهسازی مکالمة یک شخص واقعی طراحی شده است متـ . بات گپزن
شبگولغتنامه دهخداشبگو. [ ش َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) خواننده و گوینده در شب . (از برهان ) (از آنندراج ). نطق کننده و خواننده در شب . (فرهنگ نظام ) : چو آن شبگو گرفتی راه شبدیزشدندی جمله ٔ آفاق شبخیز. نظامی .بر آستان تو پیر زحل بود د
صبولغتنامه دهخداصبو. [ ص َ ب ْوْ ] (ع مص ) میل کردن بسوی نادانی جوانی . || میل کردن بسوی بازی و کودکی . || میل کردن خرمابن بسوی خرمابن نر دور (از خود). (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ ذیل شود.
شبوبلغتنامه دهخداشبوب . [ ش َ ] (ع ص ، اِ) آنچه بدان آتش افروزند. (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || نیکوگرداننده ٔ چیزی . (شرح قاموس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || آراینده و قوت دهنده . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || اسبی که هر دو پای آن از دو دست آن درگذرد. (ناظم
شبوبلغتنامه دهخداشبوب . [ ش ُ ] (ع مص ) برافروختن آتش . (از اقرب الموارد). || رشد و نموکردن . بالیدن . (از اقرب الموارد). || دو دست خود را بلند کردن اسب . (از اقرب الموارد): شَب َّ الفَرَس ُ شِباباً و شَبیباً و شُبوباً؛ نشاط کرد اسب و آن برداشتن هر دو دست باشد معاً. (منتهی الارب ).
شبوبلغتنامه دهخداشبوب . [ ش َ ] (ع ص ، اِ) آنچه بدان آتش افروزند. (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || نیکوگرداننده ٔ چیزی . (شرح قاموس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || آراینده و قوت دهنده . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || اسبی که هر دو پای آن از دو دست آن درگذرد. (ناظم
شبوبلغتنامه دهخداشبوب . [ ش ُ ] (ع مص ) برافروختن آتش . (از اقرب الموارد). || رشد و نموکردن . بالیدن . (از اقرب الموارد). || دو دست خود را بلند کردن اسب . (از اقرب الموارد): شَب َّ الفَرَس ُ شِباباً و شَبیباً و شُبوباً؛ نشاط کرد اسب و آن برداشتن هر دو دست باشد معاً. (منتهی الارب ).
شحشبولغتنامه دهخداشحشبو. [ ش َ ش َ ] (اِخ ) از قرای افامیه است به ساحل شام و از توابع حمص . گویند که قبر اسکندر و بعضی گفته اند که امعاء وی در آنجا وجسدش در مناره ای است به اسکندریه ولی اکثر برآنند که اسکندر در بابل عراق درگذشت . (از معجم البلدان ).
اشبولغتنامه دهخدااشبو. [ اَ ] (اِ) جایی را گویند که زغال و انگِشت در آن ریزند. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ). انگِشت دان . (مؤیدالفضلاء) (آنندراج ). انبار زغال و انگِشت .