شتابزدهلغتنامه دهخداشتابزده . [ ش ِ زَدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مقابل بسته کار. دستپاچه . عجول : طاهر مستوفی را گفت او از همه شایسته تر است اما بسته کار است و من شتابزده در خشم شوم ، دست وپای او از کار بشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class
شتابزدگیلغتنامه دهخداشتابزدگی . [ ش ِ زَ دَ /دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شتاب زده . دست پاچگی .استعجال . مقابل آهستگی و نرمی . مقابل تأنی . تعجیل و عجله . چالاکی . عجله ٔ بسیار. (ناظم الاطباء). تَعَجرُف . خَدَب . رَهَق . عَجرَفَة. قاهِرَة. قَهیرَة. قَهمَزا.