شتافتهلغتنامه دهخداشتافته . [ ش ِ ت َ ] (ن مف ) اشتافته . عجله کرده . شتاب کرده .شتابیده . (از ناظم الاطباء). رجوع به اشتافته شود.
شتابیدهلغتنامه دهخداشتابیده . [ ش ِ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شتابیدن . شتافته . رجوع به شتابیدن شود.
منقذملغتنامه دهخدامنقذم . [ م ُ ق َ ذِ ](ع ص ) شتابنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). شتافته و آنکه می شتابد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
اشتافتهلغتنامه دهخدااشتافته . [ اِ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) شتافته . عجله کرده : پیش از اندیشه شفای عاجل سوی بالین تو اشتافته شد.سوزنی .
شیخ ابوالحسن خرقانیواژهنامه آزادنام عارف نامی قرن چهارم و پنجم است، منتسب به طاووس العارفین در روستای خرقان می زیسته و در همانجا نیز در سن هفتاد و چهار سالگی درمی گذرد. گفته اند افرادی چون ابوعلی سینا، محمود غزنوی و..... به دیدارش شتافته بودند.
اشتافتهلغتنامه دهخدااشتافته . [ اِ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) شتافته . عجله کرده : پیش از اندیشه شفای عاجل سوی بالین تو اشتافته شد.سوزنی .