شجعانفرهنگ فارسی عمید= شجاع: ◻︎ سواره عقل ز هر جانبی رجز میخواند / چنانکه رسم عرب هست و عادت شجعان (قاآنی: ۶۶۱).
نوجه ده شجاعیانلغتنامه دهخدانوجه ده شجاعیان . [ ن َ ج ِ دِ هَِ ش ُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر، در 3500گزی شمال کلیبر و 3500گزی جاده ٔ کلیبر به اهر، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و <span class="hl" d
سجوانلغتنامه دهخداسجوان . [ س ِج ْ ] (اِخ ) شهرک خرمی ، بین آن و تبریز یک فرسخ است ، و عامه آن را سیوان گویند. (از معجم البلدان ) .
سیجانلغتنامه دهخداسیجان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان ارنگه بخش کرج شهرستان تهران . دارای 359 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات ، سیب ، لبنیات ، عسل . شغل اهالی زراعت ، گله داری و کرباس بافی است . امامزاده ای در قله ٔ ارتفاعات دارد. (از فرهنگ جغرافیائ
شحجانلغتنامه دهخداشحجان . [ ش َ ح َ ] (ع مص ) شحاج . بانگ کردن استر و زاغ . || کلان سال شدن زاغ . || ضخم شدن بانگ زاغ . (از اقرب الموارد). رجوع به شحاج شود.
شجیعلغتنامه دهخداشجیع. [ ش َ ] (ع ص ) پردل و دلاور در خطرات و مخاوف .ج ، شُجَعاء و شُجعان . (منتهی الارب ). شجاع . ج ، شُجعان ، شِجاع ، شُجَعاء، اءَشجِعَة. (از اقرب الموارد).
شجاعلغتنامه دهخداشجاع . [ ش َ / ش ُ ] (ع اِ) مار. مار نر. نوعی از مار کوچک . ج ، شَجعان یا شِجعان . (منتهی الارب ). مار. (اقرب الموارد). نوعی از مار. (ناظم الاطباء). || مار شکم . (منتهی الارب ). بیماری (یرقان ) که در شکم باشد. (از اقرب الموارد).- <span cl
عبدالغتنامه دهخداعبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن حجاج الازدی . از شجعان صدر اسلام است . به سال 36هَ . ق . در جنگ صفین کشته شد. (از الاعلام زرکلی ).