شراصلغتنامه دهخداشراص . [ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ شِرصَه . و آن یکسوی پیشانی است نزدیک صدغ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شراسلغتنامه دهخداشراس . [ ش ِ ] (ع مص ) مشارسة و با کسی در معامله سختگیری کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شراسلغتنامه دهخداشراس . [ ش ُ / ش َرْ را ] (ع ص ) ارض شراس ؛ زمین درشت و سخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شرائصلغتنامه دهخداشرائص . [ ش َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ شریصة به معنی رخسار. (از منتهی الارب ). و رجوع به شریصة شود. || ج ِ شرواص . ستبر از هر چیز. (از اقرب الموارد).
شراسلغتنامه دهخداشراس . [ ش ِ ] (ع اِ) سریشم کفش گران که به جواز اطباء اشراس است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سریشم کفشگران . (ناظم الاطباء).
نرجل شراصرلغتنامه دهخدانرجل شراصر. [ ن ِ ج ِ ش َ رِ اَ ص ِ ] (اِخ ) (به معنی امیر آتش ) اسم دو نفر از امراءبابل است که با نبوکدنصر هنگامی که بر صدقیا لشکر می کشید مرافقت می داشتند. (از قاموس کتاب مقدس ص 880). و نیز رجوع به کتاب ارمیا فصل
شرصلغتنامه دهخداشرص . [ ش ِ] (ع اِ) نزعة و آن یکسوی پیشانی است نزدیک صدغ . ج ،شِرَصَة، شِراص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مشراصلغتنامه دهخدامشراص . [ م ِ ] (ع اِ) آهنی است سرکج که در میانه دو شانه ٔ خر، نرم زنند و بخلانند تا تیز رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).