شیرگیرانهلغتنامه دهخداشیرگیرانه . [ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) با حالت شیرگیر. در حال شیرگیری . شجاعانه . دلیرانه . به دلیری . به شیرگیری . به جرأت و جسارت : شیرگیرانه سوی من تازدچون پلنگی به زیرم اندازد. نظامی .</
سرگرانیلغتنامه دهخداسرگرانی . [ س َ گ ِ ] (حامص مرکب ) خشم کردن . بی اعتنایی . || تکبر. ناز کردن : در پای توام به سرفشانی همسر مکنم به سرگرانی . نظامی .چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد. <p class="aut
سرگرانیفرهنگ فارسی عمید۱. سرسنگینی.۲. ناخوشنودی.۳. تکبر و خودپسندی: ◻︎ گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانیست قدر بلند (سعدی۱: ۱۱۶)، ◻︎ چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ: ۳۲۲).
سرگرانی کردنلغتنامه دهخداسرگرانی کردن . [ س َ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی اعتنایی کردن . دلتنگی کردن : صیاد گفت ای غلام چرا سرگرانی میکنی . (هزار و یکشب ).
تخریبگرvandalواژههای مصوب فرهنگستانشخصی که بهعمد و شریرانه به اموال عمومی یا خصوصی آسیب وارد میکند
evilدیکشنری انگلیسی به فارسیبد، بدی، زیان، ضرر، شریر، شریرانه، مضر، بدکار، فاسد، زیان اور، پر ازار، خبیی