ترشیدگی بینشانflat sour spoilage, flat sour, F.S.S.واژههای مصوب فرهنگستاننوعی فساد در مواد کنسروی که براثر فعالیت باکتریها ایجاد میشود، ولی گاز تولید نمیشود و درنتیجه دو سر قوطی صاف و بدون بادکردگی است
ذومشاغبلغتنامه دهخداذومشاغب . [ م َ غ ِ ] (ع ص مرکب ) مرد فتنه انگیز. آنکه همیشه به انگیختن شر و فتنه گراید.
مسیاحلغتنامه دهخدامسیاح . [ م ِ ] (ع ص ) رونده برای برپا داشتن شر و فتنه در زمین . (از اقرب الموارد). آن که میان مردمان تباه کند به سخن چینی و فتنه ٔ رونده . (مهذب الاسماء). ج ، مساییح . (از منتهی الارب ) .
بلا خاستنلغتنامه دهخدابلا خاستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بلا خیزیدن . بپاخاستن بلا. بپا شدن فتنه . متولد شدن شر و فتنه : ایمن چون توان بود بر منوچهر که چون این عهد نزدیک وی برسد و به توقیع خداوند آراسته گشته تقربی کند و به نزدیک سلطان محمود فرستد و از آن بلایی خیزد. (تاریخ
رهجلغتنامه دهخدارهج . [ رَ / رَ هََ ] (ع اِ) گرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرد وغبار. (غیاث اللغات ). غبار و آنچه از آن پراکنده شود. (از اقرب الموارد). گرد حرب . (مهذب الاسماء). || ابر بی آب . (آنندراج ). || برانگیختگی شر و فتنه . (ناظم الاط
فتنه نشانلغتنامه دهخدافتنه نشان . [ ف ِن َ / ن ِ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه باعث خفتن فتنه و برقراری آرامش گردد. آنکه فتنه را فرونشاند : خشمت اندر سوز خصم و نهیت اندر شر خلق فتنه ٔ آتش کش است و آتش فتنه نشان . فرخی
شرلغتنامه دهخداشر. [ ش َ ] (اِ) نامی است که در نور و مازندران به شمشاد دهند. (از درختان جنگلی ایران ص 193).
شرلغتنامه دهخداشر. [ ش ِ ] (اِ) نامی است از جمله ٔ نامهای آفتاب عالمتاب . (برهان ) (آنندراج ). اما ظاهراً مصحف «مثر» (= مهر) است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
شرلغتنامه دهخداشر. [ ش ُ ] (اِ صوت ) آواز ریختن آب از بلندی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شرشرشود. || آب جاری . کر یا شر. کر و شر. در تداول عوام آب کر و آب جاری که شرعاً مطهرند و بی تغییر بو و طعم و رائحه نجس نشوند. (یادداشت مؤلف ).
ربیعبن بشرلغتنامه دهخداربیعبن بشر. [ رَ ع ِ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی گوید: عمر و جابر و انس را دریافت و در عهد ابودوانق نماند. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 247 شود.
دوشرلغتنامه دهخدادوشر. [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز. 269 تن سکنه . آب آن از چشمه و رود تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
تاریخ البشرلغتنامه دهخداتاریخ البشر. [ خُل ْ ب َ ش َ ] (ع اِ مرکب ) انسان شناسی . تاریخ طبیعی انسان .
تاشرلغتنامه دهخداتاشر. [ ش ِ ] (اِخ ) خانه ای بسیار قدیمی در «اورلئانه » که در تملک امپراتریس ژوزفین درآمده بود.