سفعلغتنامه دهخداسفع. [ س ُ ] (ع اِ) دانه ٔ حنظل . || دیگدان آهنی یا عام است . || سیاهی که بسرخی زند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سیفهلغتنامه دهخداسیفه .[ ف َ / ف ِ ] (اِ) افزاری است مجلدان و صحافان را که اوراق کتاب بدان بریده صاف و هموار سازند. و سیفه کردن عبارت از همین عمل باشد. (آنندراج ) : چون سیفه به تیغ عشق پنهانی یافت شیرازه به تار اشک حیرانی یافت
شفعلغتنامه دهخداشفع. [ ش َ ] (ع اِ) جفت . خلاف وتر. ج ، اشفاع . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). جفت . (دهار) (ترجمان القرآن ) (از اقرب الموارد). || روز عید اضحی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روز اضحی بسبب داشتن روز همانند و متشابه ، چنانکه به روز عرفه «وت
شفهیلغتنامه دهخداشفهی . [ ش َ ف َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به شفة. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). لبی . (ناظم الاطباء). و رجوع به شفوی و شفة شود.
شفهیةلغتنامه دهخداشفهیة. [ ش َ ف َ هی ی َ ] (ع ص نسبی ) شفهی . لبی .(ناظم الاطباء). شفوی . و رجوع به شفوی و شفهی شود.- الحروف الشفهیة ؛ حروف شفهیة، سه حرف «ب » و «م » و «ف »است . (از یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
شفویلغتنامه دهخداشفوی . [ ش َ ف َ وی ی ] (ع ص نسبی ) شفهی . منسوب به شفة یعنی لبی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به شفة و شفهی و شَفَوی ّ و شَفَویّة شود.