شکستفرهنگ فارسی عمید۱. مغلوب شدن.۲. شکستگی؛ خردشدگی.۳. (زمینشناسی) گسیختگی سنگها و جدا شدن آنها.۴. (فیزیک) انکسار.⟨ شکست خوردن (یافتن): (مصدر لازم) [قدیمی]۱. هزیمت یافتن؛ مغلوب شدن.۲. گریختن از پیش دشمن.⟨ شکست دادن: (مصدر متعدی) [مجاز] مغلوب کردن؛ منهزم ساختن.<br
شکستلغتنامه دهخداشکست . [ ش ِ ک َ ] (مص مرخم ، اِمص ) حاصل بالمصدر شکستن ، و با لفظ آمدن و افتادن و افکندن و آوردن و خوردن و کشیدن و بالیدن مستعمل . (آنندراج ). کسر. شکستگی . عمل شکستن . نقض . شکسته شدن . (یادداشت مؤلف ). شکستن وکسر و انکسار و شکستگی . (ناظم الاطباء) :</span
شکستدیکشنری فارسی به انگلیسیbeating, breach, break, breakage, defeat, discomfiture, failure, flaw, miscarriage, reverse, setback, shipwreck, upset
شکستانیلغتنامه دهخداشکستانی . [ ش ِ ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به شکستان که از قراء اسحاق و کسانیه ٔ سغد میباشد. (از انساب سمعانی ).
شکستگیلغتنامه دهخداشکستگی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی شکسته .کسر. شکستن . تکسر. خنث . (یادداشت مؤلف ). کسر و انکسار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : چون زمین بر شکستگی است چراآسمان بی تفاوتست و فطور. <
شکستانلغتنامه دهخداشکستان . [ ش ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهور و میلانی بخش خشت شهرستان کازرون . آب از چشمه . سکنه ٔ آن 150 تن است . محصول عمده آن غلات میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
شکستانلغتنامه دهخداشکستان . [ ش ِ ک ِ ] (اِخ ) نام موضعی مجاور سمرقند، و ابراهیم شکستانی محدث از آنجاست . (یادداشت مؤلف ).
شکستهلغتنامه دهخداشکسته . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) قلعه ای بوده در قدیم در حوالی قلعه ٔ اصطخر فارس . (از نزهةالقلوب ج 3 ص 120 و 132). قلعه ٔ شکسته ای است