شلنجلغتنامه دهخداشلنج . [ ش ِ ل ِ ] (اِ) سجاده . جانماز. (ناظم الاطباء). بمعنی سجاده آمده است . (از شعوری ج 2 ورق 142). شلیخ .
سلنجلغتنامه دهخداسلنج . [ س ِ ل ُ ] (اِ مرکب ) مخفف سه لنج است یعنی سه لب چه لنج به معنی لب هم آمده است . (برهان ). || (ص مرکب ) کسی را نیز گویند که لب بالایین یا لب زیرین او چاک باشد. (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ).
شلیخلغتنامه دهخداشلیخ . [ ش َ ] (اِ) صدا. آواز. (ناظم الاطباء) (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). آواز. (آنندراج ) (از انجمن آرا) : نعره در وی شلیخ موسیقی ناله در وی نوای موسیقار. رشید وطواط. || جانماز، یعنی بساط کوچک و یا حصیری که گس
فشلنجلغتنامه دهخدافشلنج . [ ف ِ ل َ ] (اِخ )معرب بشلنگ و پشلنگ و آن حصاری بوده است در تخوم سیستان ولایت غور که به دست محمود غزنوی فتح شد. (از حاشیه ٔ تاریخ سیستان چ بهار ص 28). رجوع به فشلنگ شود.