شلنگ زدنلغتنامه دهخداشلنگ زدن . [ ش َ ل َ / ش ِ ل ِ / ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) با پا زدن . لگد زدن . شلنگ انداختن : کدام صاحب آن صاحبی که دور عنانش به پشتهای فلک میزند شلنگ ستاره . <p class="auth
شلنگلغتنامه دهخداشلنگ . [ ش َ ل َ / ش ِ ل ِ / ل َ ] (اِ) برجستگی و فروجستگی شاطران از برای ورزش . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). برجستن از جایی به جایی . (غیاث ). || (شاید از شاه بمعنی بزرگ و لنگ بمع
شلنگلغتنامه دهخداشلنگ . [ ش ِ / ش َ ل َ ] (اِ) ران آدمی و بدین معنی مزید علیه شل است . (آنندراج ). || مسافت مابین دو قدم . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || برجستن . (آنندراج ).
شلینگلغتنامه دهخداشلینگ . [ ش ِ ] (اِخ ) فریدریش ویلهلم یوزف فیلسوف آلمانی (متولد 1775- متوفای 1854 م .). وی پسر کشیشی از اهل وورتمبرگ بود، اما اوقات او همیشه به تدریس و تصنیف می گذشت . وی در سن بیست سالگی دست به تحریر زد و آث
شلینگلغتنامه دهخداشلینگ . [ ش ِ ] (انگلیسی ، اِ) مسکوکی است در انگلستان . (یادداشت مؤلف ). پول انگلیسی معادل یک بیستم لیره ٔ استرلینگ .(فرهنگ فارسی معین ). شیلینگ . رجوع به شیلینگ شود.
خطوة واسعةدیکشنری عربی به فارسیگام هاي بلند برداشتن , با قدم پيمودن , گشادگشاد راه رفتن , قدم زدن , قدم , گام , شلنگ زدن
strodeدیکشنری انگلیسی به فارسیاستراحت، گشاد گشاد راه رفتن، گام های بلند برداشتن، با قدم پیمودن، قدم زدن، شلنگ زدن، راه رفتن
strideدیکشنری انگلیسی به فارسیگام های بلند برداشتن، گام، قدم، گشاد گشاد راه رفتن، با قدم پیمودن، قدم زدن، شلنگ زدن، راه رفتن
stridesدیکشنری انگلیسی به فارسیگام ها، گام، قدم، گشاد گشاد راه رفتن، گام های بلند برداشتن، با قدم پیمودن، قدم زدن، شلنگ زدن، راه رفتن
تخته شلنگلغتنامه دهخداتخته شلنگ . [ ت َ ت َ / ت ِ ش َ/ ش ِ ل َ ] (اِ مرکب ) ورزش کشتی گیران است که هفت هشت تخته به دیوار قائم کرده و زنگها بسته بوضع معهود بر آن شلنگ زنند. (غیاث اللغات ). تخته شلنگ زدن ، شلنگ تخته زدن ؛ نوعی از ری
شلنگلغتنامه دهخداشلنگ . [ ش َ ل َ / ش ِ ل ِ / ل َ ] (اِ) برجستگی و فروجستگی شاطران از برای ورزش . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). برجستن از جایی به جایی . (غیاث ). || (شاید از شاه بمعنی بزرگ و لنگ بمع
شلنگلغتنامه دهخداشلنگ . [ ش ِ / ش َ ل َ ] (اِ) ران آدمی و بدین معنی مزید علیه شل است . (آنندراج ). || مسافت مابین دو قدم . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || برجستن . (آنندراج ).
شلنگفرهنگ فارسی عمیدنوعی جستوخیز و برداشتن گامهای بلند هنگام راه رفتن؛ جستوخیز؛ شلنگتخته.⟨ شلنگ انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. جستوخیز کردن.۲. قدم بلند برداشتن.
شلنگلغتنامه دهخداشلنگ . [ ش َ ل َ / ش ِ ل ِ / ل َ ] (اِ) برجستگی و فروجستگی شاطران از برای ورزش . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). برجستن از جایی به جایی . (غیاث ). || (شاید از شاه بمعنی بزرگ و لنگ بمع
شلنگلغتنامه دهخداشلنگ . [ ش ِ / ش َ ل َ ] (اِ) ران آدمی و بدین معنی مزید علیه شل است . (آنندراج ). || مسافت مابین دو قدم . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || برجستن . (آنندراج ).
شیشلنگلغتنامه دهخداشیشلنگ . [ شی ش َ ل َ ](اِ) سیسارک . سیسالک . سیسالنگ . (فرهنگ فارسی معین ).پرنده ٔ شکاری دورپرواز تیزبین به اندازه ٔ مرغ خانگی . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
فشلنگلغتنامه دهخدافشلنگ . [ ف ِ ل َ ] (اِخ ) کوهی بوده است در ناحیت غور. (از تاریخ سیستان ص 28). رجوع به فشلنج شود.
پشلنگلغتنامه دهخداپشلنگ . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) پشنگ پدر افراسیاب را نیز پشلنگ میگفته اند. (برهان قاطع).