شلوارلغتنامه دهخداشلوار. [ ش َل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سلطانیه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . آب آن از چشمه و رودخانه . سکنه ٔ آن 213 تن . محصول عمده ٔ آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
شلوارلغتنامه دهخداشلوار. [ ش َل ْ ] (اِ مرکب ) ازار. پوشاک پاها. تنبان . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ای که مردان و گاهی زنان پوشند و آن از کمر تا قوزک پاها را می پوشاند. سراویل . سروال . مئزر. ایزار. (یادداشت مؤلف ). ازار. (دهار). بمعنی ازار و مرکب است از شل که بمعنی ران
بندِ شلوار (بند تنبان)گویش خلخالاَسکِستانی: šəlâra qəzza دِروی: šəvâra gəza شالی: ševâra qəza کَجَلی: šalvare band کَرنَقی: šəlvâra band کَرینی: šalvâra qoza کُلوری: šəvâra qəzza گیلَوانی: šalvâra gəza لِردی: šəlvâra band
کششپذیریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی کِشسانی، الاستیسیته، امتدادپذیری، بسط، امتداد، فنری بودن، حالتِ فنری، کِش آمدن▼، قوۀ ارتجاع، جهندگی، خاصیت فنری، کشیدگی، کشش، انبساط، درازی تعلیق، رسایی انعطاف، خمپذیری، شکلپذیری، ارتجاع، نرمی پسزنی، پسنشینی آرامش مادۀ کشسان: الاستومر (کشپار) چیزفنری، کشسان، کِشی: کِش، فنر
مخدملغتنامه دهخدامخدم . [ م ُ خ َدْ دَ ] (ع اِ) جای خلخال از ساق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خرده گاه شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (ص ) هر اسب که سپیدی ساقش کوتاه گشته گرداگرد خرده گاه پای وی شده باشد یا سپیدی از رسغ یا
رودینهلغتنامه دهخدارودینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مؤلف لغت نامه نویسد: این کلمه را در هیچ یک از فرهنگها تاکنون نیافته ام ، تنها در کتاب حدودالعالم مؤلف بسال 372 هَ . ق . در دوجای این لفظ دیده میشود: «و از وی [ از موقان ] رودینه
خویلغتنامه دهخداخوی . [ خُی ْ ] (اِخ ) شهر خوی یکی از شهرهای استان آذربایجان غربی کشور است که در 577 هزارگزی شمال باختری تهران و 149 هزارگزی شمال باختری تبریز و 194 هزارگزی شمال ارومیه قرار
شلوارلغتنامه دهخداشلوار. [ ش َل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سلطانیه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . آب آن از چشمه و رودخانه . سکنه ٔ آن 213 تن . محصول عمده ٔ آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
شلوارلغتنامه دهخداشلوار. [ ش َل ْ ] (اِ مرکب ) ازار. پوشاک پاها. تنبان . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ای که مردان و گاهی زنان پوشند و آن از کمر تا قوزک پاها را می پوشاند. سراویل . سروال . مئزر. ایزار. (یادداشت مؤلف ). ازار. (دهار). بمعنی ازار و مرکب است از شل که بمعنی ران
خشتک شلوارلغتنامه دهخداخشتک شلوار. [ خ ِ ت َ ک ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پارچه ٔ چهارگوشه میان تنبان و شلوار.
لشلوارلغتنامه دهخدالشلوار. [ ل َ ش َل ْ ] (اِخ ) نام موضعی به لاریجان مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 114).
فراخ شلوارلغتنامه دهخدافراخ شلوار. [ ف َ ش َل ْ ] (ص مرکب ) تن پرور. کاهل . (یادداشت بخط مؤلف ). نظیر آن در تداول عام : گیوه گشاد. (امثال و حکم ) : در همه عراق توان گفت مردی لشکری چنانکه به کار آید، نیست . هستند گروهی کیائی و فراخ شلوار. (تاریخ بیهقی ).
شلوارلغتنامه دهخداشلوار. [ ش َل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سلطانیه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . آب آن از چشمه و رودخانه . سکنه ٔ آن 213 تن . محصول عمده ٔ آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).