شلیقواژهنامه آزادشِلیق [شوشتری] پاره شدن یا پاره کردن، صدای پاره شدن یا پاره کردن، کلمات هم خانواده:(شلیقنیدن= پاره کردن، جردادن)، (شلیقس یا شلیقهِس= پاره شد، جر خورد)، (شِلیقنیده= پاره پوره، وارفته)
لکای بیرنگbleached shellac, bone dry bleached shellacواژههای مصوب فرهنگستانمحصول بیرنگ حاصل از رنگبَری صمغ لکای نارنجی
سلقلغتنامه دهخداسلق . [ س ِ ل َ ] (ع اِ) آنچه از درخت فروریزد. || گیاه شبرق خشک . || شهد که در طول خانه ٔ مگس است . طرف راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شفشلیقلغتنامه دهخداشفشلیق . [ ش َ ش َ ] (ع ص ) زن گنده پیر فروهشته گوشت سست اعضا. (از منتهی الارب )(از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد یا زن پرحرف و پرگو. (ناظم الاطباء).
شمشلیقلغتنامه دهخداشمشلیق . [ ش َ ش َ ] (ع ص ) گنده پیر فروهشته اعضا. || شتاب رو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
مشلیقلغتنامه دهخدامشلیق . [ م ِ ] (ع ص ) کسی که وقت خنده دهن را بسیار وا نماید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی که هنگام خنده دهان را باز کند. (از اقرب الموارد).
باشلیقلغتنامه دهخداباشلیق . (ترکی ، اِ) باشلق . کلاهی که بر جامه ای دوخته شده باشد. (یادداشت مؤلف ). روسری . پارچه ای همچون کلاه که بر سراندازند.