سُلsolواژههای مصوب فرهنگستانمحیطی که در آن ذرات کلوئیدی در بستری از جنس گاز یا مایع یا جامد پراکنده باشد
فرایند سُلـ ژلsol-gel processواژههای مصوب فرهنگستانفرایند انتقال پراکنهای از ذرات کلوئیدی به حالت ژل
لثغةدیکشنری عربی به فارسینوک زباني صحبت کردن , شل وسرزباني تلفظ کردن , شلي زبان , گچ , خمير مخصوص اندود ديوار و سقف , ديوار را با گچ و ساروج اندود کردن , گچ زدن , گچ ماليدن , ضماد انداختن , مشمع انداختن روي
شللغتنامه دهخداشل . [ ش َ ] (اِ) پوست نازک رنگینی که در میان درز کفش و یراق زین اسب و جز آن ازبرای خوش آیندگی بدوزند و بعضی از یراق اسب را نیز به آن دوزند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). پوستی را نازک کرده ملون به الوان مختلف کنند و بر رویهای کفش و موزه زنند تا خوش نماید.
شللغتنامه دهخداشل . [ ش َ / ش َل ل ] (از ع ، ص ) کسی که با دست نمیتواند چیزی را بگیرد، مانند کسی که دست او افلیج شده و در اراده و اختیار وی نباشد. شیشله . (ناظم الاطباء). کسی که دست و پای او حرکت نتواند کرد. (غیاث ). آنکه از پای لنگد. آنکه دست یا پای او تبا
شللغتنامه دهخداشل . [ ش َل ل ] (ع مص ) راندن و دفع نمودن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راندن شتران را و دفع نمودن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). راندن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || سبک دوختن جامه را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جامه ٔ
شللغتنامه دهخداشل . [ ش ِ ] (اِ) نیزه ٔ کوچک که گاه دو پره و سه پره سازند و یک دسته ٔ آنرا که عبارت از پنج یا ده عدد باشد بر دست گیرند و یک یک به جانب دشمن اندازند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). نیزه ٔ کوچک . (غیاث ). یکی از اسلحه ٔ هندیان است
پوشللغتنامه دهخداپوشل . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دهشال بخش آستانه ٔ شهرستان لاهیجان ، واقع در ده هزارگزی شمال خاور آستانه و سه هزارگزی دهشال . جلگه ، معتدل و مرطوب . دارای 200تن سکنه . آب آن از استخر و نهر. محصول آنجا برنج و ابریشم و کنف ، شغل اهالی
چوشللغتنامه دهخداچوشل . [ چوَ / چ ُ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان . 659 تن سکنه دارد. از نهر شمرود آبیاری میشود. محصولش برنج ، ابریشم ، چای ، لبنیات و عسل است . (از فرهنگ جغرافیائی ای
خنشللغتنامه دهخداخنشل . [ خ َ ش َ ] (ع ص ، اِ) شتر تیزرو و ستبر و سخت و درگذرنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خوشللغتنامه دهخداخوشل . [ ش َ ](اِخ ) دهی است از دهستان زانو سرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع در جنوب نوشهر. کوهستانی با آب و هوای مناطق سردسیری . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).