شمبلیتلغتنامه دهخداشمبلیت . [ ش َ ب َ ] (اِ) نام گلی است زردرنگ . شنبلید. رجوع به شمبلید شود. || تخم حلبه که به هندی منیهی گویند. (آنندراج ) (غیاث ).
شمبلیدلغتنامه دهخداشمبلید. [ ش َ ب َ ] (اِ) شنبلید. || شمبلیله . گیاهی مأکول که تخم آنرا به تازی حلبه گویند و در خورشها و اشکنه ها تازه و خشک آنرا داخل می کنند. (ناظم الاطباء). شمبلیت . (از غیاث ) (از آنندراج ). رجوع به شمبلیله و شمبلیت شود.
شمبلیدلغتنامه دهخداشمبلید. [ ش َ ب َ ] (اِ) شنبلید. || شمبلیله . گیاهی مأکول که تخم آنرا به تازی حلبه گویند و در خورشها و اشکنه ها تازه و خشک آنرا داخل می کنند. (ناظم الاطباء). شمبلیت . (از غیاث ) (از آنندراج ). رجوع به شمبلیله و شمبلیت شود.