شناحیةلغتنامه دهخداشناحیة. [ ش َ ی َ ] (ع ص ) دراز تن دار از مردم و شتر. (منتهی الارب ). فقط به ماده شتر دراز تن دار و شادمان اطلاق شود: بکرة شناحیة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دختر دراز و شادمان و سمین و فربه . (ناظم الاطباء).
سناعةلغتنامه دهخداسناعة. [ س َ ع َ ] (ع مص ) خوب و نیکو گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیک صورت شدن . (المصادر زوزنی ).
شناعهلغتنامه دهخداشناعه . [ ش َ ع َ ] (ع اِمص ) شناعت . شناعة. رجوع به شناعت شود.- شناعه زدن ؛ طعنه زدن : بر کوس عید آن نکند زخم ، کآن زمان بر جانم از شناعه زدن کرد زیورش .خاقانی .
شناعةلغتنامه دهخداشناعة. [ ش َ ع َ ] (ع مص ) زشت گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شَنُعَ الشی ُٔ شناعةً و شَنَعاً و شُنْعاً و شُنوعاً؛ زشت گردید،فهو شَنیع و شَنِع و اَشْنَع. (از اقرب الموارد). || زشتی . (منتهی الارب ). || بسیارزشت گردیدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به شناعت شود.
صناعةدیکشنری عربی به فارسیسيستم صنعتي , صنعت گرايي , صنعت , صناعت , پيشه و هنر , ابتکار , مجاهدت , ساختن , جعل کردن , توليد کردن , ساخت , مصنوع , توليد
صناعةلغتنامه دهخداصناعة. [ ص َن ْ نا ع َ ] (ع اِ) چوبهاست که وقتی بدان آب را بند کنند. (منتهی الارب ).
شناحیلغتنامه دهخداشناحی . [ ش َ حی ی ] (ع ص ) دراز تندار از مردم و شتر. (منتهی الارب ). شَناحی و شَناحی ّ؛ دراز و تن دار از شتر و فقط ماده شتر را شناحیة گویند. (از اقرب الموارد). دراز تنومند و فربه از مردم و از شتر. یقال : رجل شناح و رجل شناحی ؛ مرد دراز تنومند. و بکر شناح و بکر شناحی ؛ شتر جو
شترلغتنامه دهخداشتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندانهای نیش میباشد. معده ٔ شتر دارای سه قسمت است و هزارلا (برجستگی و فرورفتگی ) ندارد. در هر پا فقط دو انگشت دارد که از