شنگرلغتنامه دهخداشنگر. [ ش ُ گ ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول . سکنه ٔ آن 150 تن . آب از رودخانه ٔ دز. محصول آن غلات ، برنج و کنجد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
توالییابی سَنگرSanger sequencing, Sanger's method, dideoxy method, dideoxy mediated chain termination techniqueواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای توالییابی دِنا مبتنی بر ساخت تکزنجیرۀ دِنا متـ . روش زیمایهای، روش آنزیمی enzymatic method، روش پایانش زنجیری chain termination method، توالییابی دیدیاکسی dideoxy sequencing، توالییابی زیمایهای دِنا، توالییابی آنزیمی دِنا enzymatic DNA sequencing
سنرلغتنامه دهخداسنر. [ س َ ن َ ] (ع اِمص ) بدخویی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). بدخویی . سرکشی . خودسری . (ناظم الاطباء).
سنگرلغتنامه دهخداسنگر. [ س َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت بیل بخش اشنویه ٔ شهرستان ارومیه . دارای 105 تن سکنه . آب آن ازنهر آغ بلاغ . محصول آنجا غلات ، توتون . و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</
سنگرلغتنامه دهخداسنگر. [ س َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 327 تن سکنه . آب آن از رودخانه و قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سنگرلغتنامه دهخداسنگر. [ س َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه دره سی بخش حومه ٔ شهرستان ماکو. دارای 399 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ ساری سو. محصول آنجا غلات و بزرک . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4
شنگرالغتنامه دهخداشنگرا. [ ] (اِخ ) رودی است که از کوههای شرقی بهراستان سرچشمه گیرد و از دلفارد گذرد. (یادداشت مؤلف ).
شنگرانلغتنامه دهخداشنگران . [ ] (اِ) اسم فارسی سن است که ذراریح باشد. (فهرست مخزن الادویه ). کاغنو. کاغنه . دارساس . از آفتهای غله است . (از ناظم الاطباء).
شنگردلغتنامه دهخداشنگرد. [ ش َ گ َ ] (اِ) لغت محلی اطراف تربت حیدریه در خراسان بمعنی مدار و تقسیم بندی آب است میان کشاورزان .
ناروسنگرلغتنامه دهخداناروسنگر. [ ] (اِخ ) (سردار...)ناروسنگر یا ناره شنگر نام یکی از سرداران احمدشاه درانی است که او را به کوتوالی قلعه ٔ دهلی مأمور نموده بوده . رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 100 شود.
شنگرف کاریلغتنامه دهخداشنگرف کاری . [ ش َ گ َ ] (حامص مرکب ) شنگرف به کار بردن در ساختن چیزی : بیا ساقی آن زیبق تافته به شنگرف کاری عمل یافته . نظامی .|| سرخی . (ناظم الاطباء).
شنگرالغتنامه دهخداشنگرا. [ ] (اِخ ) رودی است که از کوههای شرقی بهراستان سرچشمه گیرد و از دلفارد گذرد. (یادداشت مؤلف ).
شنگرانلغتنامه دهخداشنگران . [ ] (اِ) اسم فارسی سن است که ذراریح باشد. (فهرست مخزن الادویه ). کاغنو. کاغنه . دارساس . از آفتهای غله است . (از ناظم الاطباء).
شنگردلغتنامه دهخداشنگرد. [ ش َ گ َ ] (اِ) لغت محلی اطراف تربت حیدریه در خراسان بمعنی مدار و تقسیم بندی آب است میان کشاورزان .
روشنگرلغتنامه دهخداروشنگر. [ رَ / رُو ش َ گ َ ] (ص مرکب ) صیقل و جلا دهنده . (ناظم الاطباء). زداینده . آنکه آهن صیقلی و روشن کند. صقال . جلاء. که زنگ از شمشیر و آینه بزداید. شحاذ. صاقل . آنکه آینه های فلزی و اقسام اسلحه را صیقل و جلا دهد. آینه زدای . (یادداشت م
روشنگرفرهنگ فارسی عمید۱. روشنکننده؛ برافروزنده.۲. [مجاز] برطرفکنندۀ ابهام؛ مفسر؛ تفسیرکننده.۳. [قدیمی] جلادهنده؛ صیقلگر: ◻︎ تا تیغ آفتاب چو روشنگری مقیم / بر روی چرخ آینهکردار میرود (سیدحسن غزنوی: لغتنامه: روشنگر).