سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
مجموعۀ احساسیsoap opera, soap, soaperواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ تلویزیونی سبک و احساسی که معمولاً در طول روز پخش میشود
شعابلغتنامه دهخداشعاب . [ ] (ع اِ) برگش مانند ماهی کوچک است و ثمراتش مثل سارق و در طرفی سه دانه بود و از مسهلات است و بعضی آن را حب الملوک خوانند. (نزهةالقلوب ).
شهابلغتنامه دهخداشهاب . [ ش َ ] (ع اِ) شیر تنک که دو ثلث آن آب باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شیر تنک آب آمیخته . شیری باشد از گوسفند یا گاو که باآب آمیخته باشند. (برهان ). شیرآب . (مهذب الاسماء).
شهابلغتنامه دهخداشهاب . [ ش َ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه آب است و آن آب سرخی باشد که مرتبه ٔ اول از گل کاجیره گیرند. (برهان ) (انجمن آرا). شاه آب . (غیاث اللغات ). رنگ سرخ را گویند که در مرتبه ٔ اول از گل کاژیره کشند و در اصل شاه آب بود به کثرت استعمال شهاب شده . (فرهنگ جهانگیری ). || در لطایف و م
شهابلغتنامه دهخداشهاب . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که از 198 آبادی تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود 10965 تن است و قرای مهم آن عبارتند از بجد با 1080 تن سکنه
شهابلغتنامه دهخداشهاب . [ ش ِ ] (ع اِ) درخش آتش . پاره ای از آتش . (منتهی الارب ). درخش . (لغتنامه ٔ مقامات حریری ). شعله کشیدن آتش . (برهان ). شعله ٔ آتش که زبانه کشد و یا هر درخشندگی که از آتش باشد. ج ، شُهُب ، شُهْبان ، شِهْبان ، اَشْهُب . (از اقرب الموارد). قدما معتقد بودند که چون شیطان ا
شهابلغتنامه دهخداشهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) (1217 - 1275 هَ .ق .) شهاب آلوسی (منسوب به آلوس جزیره ای میان نهر فرات )، مشهور به آلوسی زاده ٔ بغدادی . از مفتیان مذهب حنفی در عراق بشمار می رفت . آرامگاه وی در نزدیکی مقبره ٔ شیخ کرخی
حجازی شهابلغتنامه دهخداحجازی شهاب . [ ح ِ ی ِ ش ِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن رمضان مکی ، معروف به شهاب حجازی . ابوالعباس شاعر متوفی (840 هَ . ق .). او راست : دیوان شعر و «اللمع الشهابیة من البروق الحجازیة» و شاید این نیز دیوان شعر باشد. (اسماء المؤلفین ج <span class="
حجازی شهابلغتنامه دهخداحجازی شهاب . [ ح ِ ی ِ ش ِ ] (اِخ ) شهاب الدین احمدبن محمدبن علی انصاری خزرجی معروف بحجازی . از شیوخ ادب مصر بود. در قاهره بسال 790 هَ . ق . متولد و همانجا بسال 875 درگذشت . شعر و موسیقی نیکو میدانست . حدیث و
چم شهابلغتنامه دهخداچم شهاب . [ چ َ ش َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از قرای بلوکات مضافات بندر بوشهر است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 261). در فرهنگ جغرافیایی آمده است : دهی از دهستان حیات داود بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر ک
خورشهابلغتنامه دهخداخورشهاب . [ خوَرْ / خُرْ ش َ ] (اِخ ) قریه ای است ده فرسنگی جنوبی تنگستان . (فارسنامه ٔ ناصری ).