شهبرةلغتنامه دهخداشهبرة. [ ش َ ب َ رَ ] (ع ص ) امراءة شهبرة؛ زن کلانسال یا اندک قوت یا گنده پیر فانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پیرزن . (نصاب ) (نشوءاللغة ص 17).
شهبرةلغتنامه دهخداشهبرة. [ ش َ ب َ رَ ] (ع مص ) مایل به سپیدی شدن ریش پشت شتر: شهبردبرالبعیر شهبرةً. || آماده ٔ گریستن گردیدن . (منتهی الارب ). سخت گریستن . (از اقرب الموارد).
سپهبرهلغتنامه دهخداسپهبره . [ س ِ پ َ ب َ رَ / رِ ] (اِ) سپهبد. (آنندراج ) (اشتینگاس ). رئیس کمپانی و رئیس طایفه . || خزانه دار. (ناظم الاطباء).
شیهبورلغتنامه دهخداشیهبور. [ ش َ هََ ] (ع ص ) زن کلان سال با اندک قوت . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). شهبره . (منتهی الارب ). رجوع به شهبره شود. || گنده پیر فانی . شهبرة. (آنندراج ).
اسرقلغتنامه دهخدااسرق . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سارق . دزدتر. دزدنده تر. سارق تر. - امثال : اسرق من اَکتل . اسرق من بُرجان ؛ یقال انّه کان لصّاً من ناحیة الکوفة صلب فی السرق فسرق و هو مصلوب .ا
زاللغتنامه دهخدازال . (ص ، اِ) پیر فرتوت سفیدموی باشد. (برهان قاطع). و اکثر بر زن پیر اطلاق کنند. (آنندراج ). فرتوت و پیر سخت هرم بود. (فرهنگ اوبهی ) : شیخ و فانی و یفن هم ّ و هرم پیر است و زال حیزبون ، شهله ، عجوزه دردبیس و شهبره . (نصاب