شهدآمیزلغتنامه دهخداشهدآمیز. [ ش َ ] (ن مف مرکب ) شیرین و مخلوط با شیرینی . (ناظم الاطباء). آمیخته با شهد. || مجازاً، شیرین سخن . شیرین گفتار : شاه از آن سرخ سیب شهدآمیزخواست افسانه ای نشاطانگیز. نظامی .بوسه ای بر کنار ساغر ده پس
نشاطانگیزلغتنامه دهخدانشاطانگیز. [ ن َ / ن ِ اَ ] (نف مرکب ) نشاطآور. نشاطافزا. طرب انگیز. سروربخش . سرورانگیز. که موجب سرور و انبساط خاطر شود : ساقی فریب آمیز بین مطرب نشاطانگیز بین بازار می زآن تیز بین مرسوم جان زآن تازه کن .
آمیزلغتنامه دهخداآمیز. (نف مرخم ) به معنی آمیزنده ، در کلمات مرکّبه ، چون در مردم آمیز، رنگ آمیز و جز آن : امرد آنگه که خوبروی بودتلخ گفتار و تندخوی بودچون بریش آمد و بلعنت شدمردم آمیز و صلح جوی بود. سعدی . || (ن مف مرخم )ب