شهوت کشلغتنامه دهخداشهوت کش . [ ش َهَْ وَ ک ُ ] (نف مرکب )که شهوت را فرونشاند و بر آن چیره شود : مجنون که مبصّر جهان بودشهوت کش و خویشتن رهان بود.نظامی .
سد پرتابblocked shot, block 8واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، منحرف کردن توپ پرتابشده در مسیرش به سمت سبد، پیش از طی کردن قوس فرودین، بهطوریکه از گل جلوگیری شود
سهودلغتنامه دهخداسهود. [ س َ ] (ع ص ) نوجوان تازه بدن یا درازبالای توانا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شحوطلغتنامه دهخداشحوط. [ ش ُ ] (ع مص ) شَحط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دور شدن .(تاج المصادر) (المصادر زوزنی ). رجوع به شحط شود.
شهوت کشتنلغتنامه دهخداشهوت کشتن . [ ش َهَْ وَ ک ُ ت َ ] (مص مرکب ) فرونشاندن شهوت ، و چون آن را به آتش تشبیه می کنند از اینرو با «کشتن » ترکیب میشود : گر امروز آتش شهوت بکشتی بیگمان رستی وگرنه تَف ّ این آتش تو را هیزم کند فردا.سنایی .
خویشتن رهانلغتنامه دهخداخویشتن رهان . [ خوی / خی ت َ رَ ] (نف مرکب ) خود برکنار دارنده از مناهی . عفاف ورز. باورع : مجنون که مبصر جهان بودشهوت کش و خویشتن رهان بود.نظامی .
مبصرلغتنامه دهخدامبصر. [ م ُ ب َص ْ ص ِ ] (ع ص ) بیننده . (آنندراج ). آنکه ظاهر و نمایان میکند و نیز نظرکننده و شناساننده . (ناظم الاطباء). بابصیرت . که بصیرت دارد : من قول جهان را به ره چشم شنودم نشگفت که بسیار بود قول مبصر. ناصرخسرو.
شهوتلغتنامه دهخداشهوت . [ ش َهَْ وَ ] (ع اِمص ، اِ) آرزو. (مهذب الاسماء). آرزو و میل و رغبت و اشتیاق و خواهش و شوق نفس در حصول لذت و منفعت . (ناظم الاطباء). آرزو و شوق نفس در حصول لذت و منفعت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مطلق آرزوو خواهش . (آنندراج ). اشتیاق . رغبت شدید. آرزوی چیزی . خواهش چی
شهوتفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی را دوست داشتن و رغبت شدید به آن داشتن.۲. جنبش نفس در طلب لذت و آنچه دوست دارد؛ خواهش نفس؛ میل و رغبت به درک لذت.۳. میل به جماع.
شهوتفرهنگ فارسی معین(شَ وَ) [ ع . شهوة ] (اِ.)1 - میل ، خواهش نفس . 2 - میل شدید و غیرطبیعی به چیزی .
حرف شهوتلغتنامه دهخداحرف شهوت . [ ح َ ف ِ ش َهَْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف میل . رجوع به حرف میل شود.
شهوتلغتنامه دهخداشهوت . [ ش َهَْ وَ ] (ع اِمص ، اِ) آرزو. (مهذب الاسماء). آرزو و میل و رغبت و اشتیاق و خواهش و شوق نفس در حصول لذت و منفعت . (ناظم الاطباء). آرزو و شوق نفس در حصول لذت و منفعت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مطلق آرزوو خواهش . (آنندراج ). اشتیاق . رغبت شدید. آرزوی چیزی . خواهش چی
تیزشهوتلغتنامه دهخداتیزشهوت . [ ش َ وَ ] (ص مرکب ) شوخ و شهوت پرست . (ناظم الاطباء). سخت به گشن آمده . ماده که سخت خواهان نر است یا بعکس . هواس . طیط. مغتلم . مغتلمه :خروس ، حیوانی تیزشهوت است . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به شهوت و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
شهوتفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی را دوست داشتن و رغبت شدید به آن داشتن.۲. جنبش نفس در طلب لذت و آنچه دوست دارد؛ خواهش نفس؛ میل و رغبت به درک لذت.۳. میل به جماع.