شواجرلغتنامه دهخداشواجر. [ ش َ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاجر. و رماح شواجر؛ نیزه های مختلف بعض آن در بعض درآمده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || ج ِ شاجرة. (ناظم الاطباء). و رجوع به شاجر و شاجرة شود.
سوزرلغتنامه دهخداسوزر. [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 412 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه . محصول آنجا غلات ، لبنیات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سپوزگارلغتنامه دهخداسپوزگار. [ س ِ / س َ / س ُ ] (ص مرکب ) (از: سپوز + گار، پسوند مبالغه ) آنکه کارها را پس اندازد و تأخیر کند. (برهان ). سست و کاهل و کسی که کاری را بتأخیر کند و بازپس اندازد. (ناظم الاطباء) :