سولوقلغتنامه دهخداسولوق . (ترکی - مغولی ، اِ) خورجینی که سابق در سفر همراه می برده اند. (فرهنگ فارسی معین ) : از آن وجه میوه ها در سولوق ریختم . (جهانگشای جوینی ). چون باردو رسید میوه ها را از سولوق بیرون آورده است . (جهانگشای جوینی ).
شالوقلغتنامه دهخداشالوق . [ وَ ] (اِخ ) نام محلی در کنار راه قزوین و رشت میان قشلاق اﷲ مراد و شیرین سو و در دویست و ده هزارگزی تهران واقع است . (یادداشت مؤلف ).
شالوکلغتنامه دهخداشالوک . (هندی ، اِ) لغت هندی است و بمعنی بیخ کول باشد. (از الفاظ الادویه ). در جای دیگر دیده نشد.
سالوکلغتنامه دهخداسالوک . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر واقع در 21هزارگزی شمال خاوری شهرستان ملایر کنار راه اتومبیل رو ملایر به ساوه - اراک . هوای آن معتدل و دارای 155 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود.