شوم اخترلغتنامه دهخداشوم اختر. [ اَ ت َ ](ص مرکب ) بداختر. بدبخت . شقی . بداقبال : نرست از او بره اندر مگر کسی که بماندنهفته زیر خسی چون بهیم شوم اختر. فرخی .هرکه ز ایزد سیم و زر جوید ثواب بدنشان و بیهش و شوم اختر است .<p class
چربینهsebum, cutaneous sebum, sebum cutaneumواژههای مصوب فرهنگستانترشح غدد موجود در پوست که عموماً از چربی و کراتین و مواد یاختهای تشکیل شده است
پهنای درزseam width, seam height, seam lengthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر درازای درز مضاعف در موازات تاخوردگیهای درز
بازی سرجمعصفرzero-sum game, zero-sumواژههای مصوب فرهنگستانیکی از وضعیتهای متصور در نظریۀ بازی که در آن کسب امتیاز از سوی یکی از دو طرف الزاماً به معنای از دست رفتن امتیاز طرف دیگر است
کرایۀ سرجمعlump sum freight, lump sumواژههای مصوب فرهنگستانکرایۀ فرست کلی بدون توجه به مقدار و حجم و وزن بار
شمخترلغتنامه دهخداشمختر. [ ش َ م َ ت َ ] (معرب ، ص ) ناکس . بداختر. معرب شوم اختر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منحوس . معرب شوم اختر یعنی منحوس طالع. (از الالفاظ الفارسیة المعربة ادی شیر). || لئیم . (از اقرب الموارد) (الالفاظ الفارسیة المعربة).
شوم زادلغتنامه دهخداشوم زاد. (ن مف مرکب / ص مرکب ) به شومی زاده . زاده ٔ به شومی . بداختر. شوم اختر : بخواهم ز کیخسرو شوم زادکه تخم سیاوش به گیتی مباد.فردوسی .
بدنشانلغتنامه دهخدابدنشان . [ ب َ ن ِ ] (ص مرکب ) بدکار. دارای عیب . (از ولف ). بدکار و پست . (ناظم الاطباء). بدصفت . (یادداشت مؤلف ) : نباید که آن ریمن بدنشان زند رای با نامور سرکشان . فردوسی .بد که گوید زو مگر بدنیتی بدخصال و
یونلغتنامه دهخدایون . (اِ) فلس و فلوس . (ناظم الاطباء) (برهان ). فلس . (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) : فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزدنفی این مذهب یونان به خراسان یابم . خاقانی .با نص حدیث و نظم قرآن یونی نرزد حدیث یونان .
اخترلغتنامه دهخدااختر. [ اَ ت َ ] (اِ) جرم فلکی . یکی ازاجرام آسمانی . ستاره ٔ سیار. کوکب . نجم : اخترانند آسمانشان جایگاه هفت تابنده روان در دو و داه . رودکی .ز گردنده هفت اختر اندر سپهریکی را ندیدم بدو راه مهر. <p class="
شوملغتنامه دهخداشوم . (از ع ، ص ) ناخجسته . نامبارک . نحس . بفال بد. بداغور. بدبخت . نامیمون . میشوم . مشئوم . بدیمن . ناهمایون . نافرخنده . (یادداشت مؤلف ) : آه از این جور بد زمانه ٔ شوم همه شادی او غمان آمیغ. رودکی .چون کلاژه ه
شومدیکشنری فارسی به انگلیسیevil, fated, fateful, ill, inauspicious, portentous, premonitory, unfortunate, unfriendly
تاکسودیوم دیستیشوملغتنامه دهخداتاکسودیوم دیستیشوم . (لاتینی ، اِ مرکب ) از درختان جنگلی بیگانه و بومی امریکای شمالی است . این درخت از سوزنی برگها است ولی برگ آن در زمستان میریزد. برای جنگلکاری زمینهای باتلاقی و کنار رودخانه ها بسیار شایسته است . چوب آن بسیار خوب و رویش آن سریع میباشد. (از جنگل شناسی کریم س
خرشوملغتنامه دهخداخرشوم . [ خ ُ ] (ع اِ) بینی کوه بر وادی یا زمین هموار. (منتهی الارب ). || کوه بزرگ . || زمین سخت و درشت . (منتهی الارب ).
چشوملغتنامه دهخداچشوم . [ چ َ / چ ُ ] (اِ) چشمیزک و چاکسو و تشمیزک . داروی چشم . چُشُم . (در اصطلاح روستائیان خراسان ) و رجوع شود. به چشم و چشام و تشمیزج و چشمیزک و چاکسو.
حاشوملغتنامه دهخداحاشوم . (اِخ ) (غنی ) مردی که پسرانش به آزر و بابل مراجعت کردند (عزرا 2:19 و نحمیا 7:22) و بیشتر ایشان زنان غریبه در حباله ٔ نکاح داشتند (عز
حب الشوملغتنامه دهخداحب الشوم . [ ح َب ْ بُش ْ شو ] (ع اِ مرکب ) سیاه توسه . زقال اخته . رجوع به این دو کلمه شود.