شططیلغتنامه دهخداشططی . [ ش َ طَ طی ] (ص نسبی ) ستمگر. ظالم . متجاوز : مردمانش [ مردمان سروستان ] سلاح ور و شططی باشند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 140).
شطوطیلغتنامه دهخداشطوطی . [ ش َ طَ طا ] (ع ص ) شطوط. ماده شتر بزرگ کوهان . ج ، شطائط. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به شطوط شود.
شاتاتپلغتنامه دهخداشاتاتپ . [ ت َ پ َ ] (اِخ ) یکی از بیست نفر برهمن که بید کتاب آسمانی هندیان را ایشان تلاوت می کردند و آن کتابی است متضمن اوامر و نواهی و ترغیب و ترهیب وتعیین ثواب و عقاب . معنی آن ، علم به امر غیر معلوم است و براهمه آن را بی آنکه تفسیرش را بدانند میخواندند و بهمین نحو می آموخ
يستطيعدیکشنری عربی به فارسیقادربودن , قدرت داشتن , امکان داشتن , حلبي , قوطي , قوطي کنسرو , درقوطي ريختن , زندان کردن , اخراج کردن , ظرف