شکالهلغتنامه دهخداشکاله . [ ش ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) خارپشت . (ناظم الاطباء). || ریزه . ریزه ٔ زر. (یادداشت مؤلف ) : چون بوزد خوش نسیم شاخک بادام سیم نثارت کند درست شکاله . ناصرخسرو.-
سکالهلغتنامه دهخداسکاله . [ س ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) فضله ٔ سگ . (برهان ). سرگین سگ . (اوبهی ). گه سگ . (صحاح الفرس ). غائط سگ . (لغتنامه اسدی ) : یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده است که این سکاله و گوه سگ است خشک شده . <p class
ذهبةلغتنامه دهخداذهبة. [ ذَ هََب َ ] (ع اِ) ذَهب . زر. || یکی زر. || قطعه ٔ زر. پاره ٔ زر. قراضه ٔ زر. شکاله ٔ زر.