سکستنلغتنامه دهخداسکستن . [ س ُ ک ُ ت َ ] (مص ) گسیختن و پاره گشتن . (برهان ) (جهانگیری ). مقلوب گسستن است . (انجمن آرای ناصری ) : غل و بند درهم سکستم همه دوان آمدم نزد شاه رمه . فردوسی .گرچه شب اندر سکست ماه بلند است باده خوش آ
سکستنفرهنگ فارسی عمید۱. گسستن؛ گسیختن.۲. کنده شدن؛ جدا شدن: ◻︎ چونکه از امرودبُن میوه سکست / گشت اندر عهد و نذر خویش سست (مولوی: ۴۰۰).
شکستنفرهنگ فارسی عمید۱. با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن.۲. [مجاز] مغلوب کردن؛ هزیمت دادن دشمن.۳. [مجاز] قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی: عهد شکستن، نماز را شکستن.۴. [مجاز] کم کردن ارزش چیزی یا کسی.۵. [مجاز] ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن.۶. (مصدر لازم) [مجاز] چیزی را از
شکستنلغتنامه دهخداشکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکستن . تفتیت . وطس . هدّ. فض ّ. وقم . اسم مصدر از آن شکنش است که مرخم آن شکن مستعمل است . (یادداشت مؤلف ). اکتسار. (م
بلندی صدافرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ] بلندی صدا، رسایی، بلندی صدای بلند: رعد، صدای انفجار، سوت، آژیر، آلارم، زنگ، ناقوس، بام، غرش، ویژ بلندگو▼ جیغ، فریاد، بانگ، داد، پرخاش، نهیب، هورت، فریاد انسان، صدای حیوانات غوغا، بلوا، شلوغی، سروصدا، قیلوقال، همهمه، ولوله، غلغله، هنگامه، غریو، دادوفریاد، دادوبیداد، المشنگه، هیاهو
علم صدافرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی صدا، آکوستیک، علم ترکیبصداها موج صدا، امواج صوتی سرعت صوت، سرعت انتشار صوت، دیوار صوتی، شکستن دیوار صوتی ارتعاش، نوسان، بسامد، ضربان، نوت، هرتز، طول موج ضربۀصدا، پالس، تَپ بازتاب، پژواک، اِکو، سونار، سونوگرافی موجهای فراصوتی، اولتراسونیک، ماورای صوت شدت صوت، تراز شدت، دسیبل، آستانۀشن
شکستنفرهنگ فارسی عمید۱. با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن.۲. [مجاز] مغلوب کردن؛ هزیمت دادن دشمن.۳. [مجاز] قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی: عهد شکستن، نماز را شکستن.۴. [مجاز] کم کردن ارزش چیزی یا کسی.۵. [مجاز] ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن.۶. (مصدر لازم) [مجاز] چیزی را از
شکستنلغتنامه دهخداشکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکستن . تفتیت . وطس . هدّ. فض ّ. وقم . اسم مصدر از آن شکنش است که مرخم آن شکن مستعمل است . (یادداشت مؤلف ). اکتسار. (م
درشکستنلغتنامه دهخدادرشکستن . [ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) شکستن . خرد کردن . در هم خرد کردن : نیم شبی نیم برم نیم مست نعره زنان آمد و در، درشکست . عطار.صدهزاران نیزه ٔ فرعون رادرشکست آن موسیی با یک عصا. مول
درهم شکستنلغتنامه دهخدادرهم شکستن . [ دَ هََ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) شکستن . منکسر کردن . خرد کردن : ور دست من به چرخ رسیدی چنانکه آه بند و طلسم او همه درهم شکستمی . خاقانی .حصار پیروزجی و سقف بنفسجی آسمان را چون صور نخستین درهم خواهی ش
دل شکستنلغتنامه دهخدادل شکستن . [ دِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) رنجاندن . آزرده کردن . با ستمی یا سخنی یا عمل زشتی قلب کسی را متأثر و رنجیده ساختن . (فرهنگ عوام ). تعبی را برای کسی سبب شدن : سگالید هر کار وزآن پس کنیددل مردم کم سخن مشکنید. فردو
دندان شکستنلغتنامه دهخدادندان شکستن . [ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) دندان افکندن . خرد کردن دندان . سَن ّ. (تاج المصادر بیهقی ) : گر به سنگ ستمم عشق تو دندان شکنددل ز لبهای تو دندان طمع برنکند. کمال خنجندی .- دندان کسی را
حرمت شکستنلغتنامه دهخداحرمت شکستن . [ ح ُ م َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) حرمت بردن . بی احترامی کردن : لیکن چو حرمت تو نداردتو از گزاف مشکن ز بهر حرمت اسلام حرمتش .ناصرخسرو.