شکستفرهنگ فارسی عمید۱. مغلوب شدن.۲. شکستگی؛ خردشدگی.۳. (زمینشناسی) گسیختگی سنگها و جدا شدن آنها.۴. (فیزیک) انکسار.⟨ شکست خوردن (یافتن): (مصدر لازم) [قدیمی]۱. هزیمت یافتن؛ مغلوب شدن.۲. گریختن از پیش دشمن.⟨ شکست دادن: (مصدر متعدی) [مجاز] مغلوب کردن؛ منهزم ساختن.<br
شکستلغتنامه دهخداشکست . [ ش ِ ک َ ] (مص مرخم ، اِمص ) حاصل بالمصدر شکستن ، و با لفظ آمدن و افتادن و افکندن و آوردن و خوردن و کشیدن و بالیدن مستعمل . (آنندراج ). کسر. شکستگی . عمل شکستن . نقض . شکسته شدن . (یادداشت مؤلف ). شکستن وکسر و انکسار و شکستگی . (ناظم الاطباء) :</span
شکستدیکشنری فارسی به انگلیسیbeating, breach, break, breakage, defeat, discomfiture, failure, flaw, miscarriage, reverse, setback, shipwreck, upset
نزدیکبینی نمایهایindex myopiaواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نزدیکبینی براثر تغییر ضریب شکست نور در محیط چشم
ناسازبینیametropiaواژههای مصوب فرهنگستاننابهنجاری شکست نور در چشم که به تار شدن تصویر تشکیلشده بر روی شبکیه منجر میشود
نزدیکبینیmyopiaواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اختلال در شکست نور که در آن پرتوهای موازی نور در کانونی در جلوی شبکیه تلاقی میکنند
شکستفرهنگ فارسی عمید۱. مغلوب شدن.۲. شکستگی؛ خردشدگی.۳. (زمینشناسی) گسیختگی سنگها و جدا شدن آنها.۴. (فیزیک) انکسار.⟨ شکست خوردن (یافتن): (مصدر لازم) [قدیمی]۱. هزیمت یافتن؛ مغلوب شدن.۲. گریختن از پیش دشمن.⟨ شکست دادن: (مصدر متعدی) [مجاز] مغلوب کردن؛ منهزم ساختن.<br
شکستلغتنامه دهخداشکست . [ ش ِ ک َ ] (مص مرخم ، اِمص ) حاصل بالمصدر شکستن ، و با لفظ آمدن و افتادن و افکندن و آوردن و خوردن و کشیدن و بالیدن مستعمل . (آنندراج ). کسر. شکستگی . عمل شکستن . نقض . شکسته شدن . (یادداشت مؤلف ). شکستن وکسر و انکسار و شکستگی . (ناظم الاطباء) :</span
شکستدیکشنری فارسی به انگلیسیbeating, breach, break, breakage, defeat, discomfiture, failure, flaw, miscarriage, reverse, setback, shipwreck, upset
ورشکستلغتنامه دهخداورشکست . [ وَ ش ِ ک َ ] (ن مف مرکب ) آنکه ورشکسته است یعنی دارائی او از دیوان او کمتر است . مفلس . (ناظم الاطباء).
شکستفرهنگ فارسی عمید۱. مغلوب شدن.۲. شکستگی؛ خردشدگی.۳. (زمینشناسی) گسیختگی سنگها و جدا شدن آنها.۴. (فیزیک) انکسار.⟨ شکست خوردن (یافتن): (مصدر لازم) [قدیمی]۱. هزیمت یافتن؛ مغلوب شدن.۲. گریختن از پیش دشمن.⟨ شکست دادن: (مصدر متعدی) [مجاز] مغلوب کردن؛ منهزم ساختن.<br
شکستلغتنامه دهخداشکست . [ ش ِ ک َ ] (مص مرخم ، اِمص ) حاصل بالمصدر شکستن ، و با لفظ آمدن و افتادن و افکندن و آوردن و خوردن و کشیدن و بالیدن مستعمل . (آنندراج ). کسر. شکستگی . عمل شکستن . نقض . شکسته شدن . (یادداشت مؤلف ). شکستن وکسر و انکسار و شکستگی . (ناظم الاطباء) :</span
درهمشکستbreakingواژههای مصوب فرهنگستانفروپاشی موج براثر مایل شدن ستیغ موج به جلو در هنگام افزایش ارتفاع متـ . شکست 1