شکلیلغتنامه دهخداشکلی . [ ش َ ] (اِخ ) ابوالفضل العباس بن یوسف شکلی ، برادرزاده ٔمحمدبن اسماعیل شکلی . مردی پرهیزگار و باورع بود و از سری سقطی و جز او روایت شنید و ابوبکر قطیعی و ابوحفص بن شاهین از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).
شکلیلغتنامه دهخداشکلی . [ ش َ ] (اِخ ) محمدبن اسماعیل شکلی ، از راویان است و از علی بن ابی مریم حدیث شنید و برادرزاده اش ابوالفضل العباس بن یوسف شکلی از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).
صیقلیفرهنگ فارسی عمید۱. زدوده؛ جلایافته.۲. (اسم، صفت نسبی) [قدیمی] کسی که زنگ فلز یا آینه را میزداید؛ صیقل؛ صیقلگر.
صقلیلغتنامه دهخداصقلی . [ ص ِ ق ِل ْ لی ] (اِخ ) عبدالعزیزبن الحسین الاعلی السعدی . وی یکی از ادبای جزیره ٔ صقلیه (سیسیل ) و کاتب دیوان فائز بوده به قاضی جلیسی شهرت داشت و به سال 561 هَ . ق . درگذشت و متجاوز از 70 سال بزیست و
شکلیدنلغتنامه دهخداشکلیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) بشکلیدن . شکافتن . دریدن . چاک کردن . (ناظم الاطباء). بناخن نشان درافکندن . رخنه بسر ناخن و انگشت اندرافکندن . (یادداشت مؤلف ) : یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید. کسایی
لا شکليدیکشنری عربی به فارسیبي شکل , بي نظم , بدون تقسيم بندي , غير متبلور , غير شفاف , داراي ساختمان غير مشخص
isodimorphismدیکشنری انگلیسی به فارسیایزدیمورفیسم، تقارن دو شکلی، هم دو شکلی، تقارن و هم شکلی بین دو چیز دوشکل
شکل سهبخشی ترکیبیcomposite/compound ternary formواژههای مصوب فرهنگستانشکلی سهبخشی که در آن هریک از بخشها خود شکلی سهبخشی دارد
شکلیدنلغتنامه دهخداشکلیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) بشکلیدن . شکافتن . دریدن . چاک کردن . (ناظم الاطباء). بناخن نشان درافکندن . رخنه بسر ناخن و انگشت اندرافکندن . (یادداشت مؤلف ) : یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید. کسایی
چندشکلیلغتنامه دهخداچندشکلی . [ چ َ ش ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح جانورشناسی ) نام تغییراتی که تری پانوزمها (جانوری که بطور انگل در خون بعضی از حیوانات ذی فقار زندگی میکند) برای جابجا شدن در دستگاه حرکت خون ظاهر میسازند. (جانورشناسی عمومی تألیف مصطفی فاطمی ج 1 ص <sp
کشکلیلغتنامه دهخداکشکلی . [ ک َ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز واقع در 46هزارگزی شمال ایذه با 199 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغراف
عرب کوشکلیلغتنامه دهخداعرب کوشکلی . [ ع َ رَ ب ِ ] (اِخ ) از ایلات اطراف تهران است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 112).
دماسنج دگرشکلیdeformation thermometerواژههای مصوب فرهنگستاندماسنجی با عنصر مبدل که با تغییر دما تغییر شکل میدهد