سکندریلغتنامه دهخداسکندری .[ س ِ ک َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به سکندر : شرح قماش مصری و جنس سکندری بر شامیانه های سکندر نوشته اند.نظام قاری .
سکندریلغتنامه دهخداسکندری . [ س ِ ک َدَ ] (حامص ) سکندر شدن . اسکندر گردیدن : نه هر که چهره برافروخت دلبری داندنه هر که آینه سازد سکندری داند. حافظ.|| بسر درآمدن . (غیاث ) (آنندراج ). سرنگونی و بروی درآمدگی . (ناظم الاطباء).
سکندریفرهنگ فارسی عمیدحالت به سر درآمدن به زمین هنگام راه رفتن در اثر بند شدن پا به چیزی؛ بهسردرآمدگی؛ سرنگونی.⟨ سکندری خوردن: (مصدر لازم) با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن.