شکوهمندیلغتنامه دهخداشکوهمندی . [ ش ُ م َ ] (حامص مرکب ) دارای شکوه بودن . رجوع به شکوه شود. || لیاقت . (ناظم الاطباء). || وقار. جلال . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) : گفت ای فلک شکوهمندی بالاترت از فلک بلندی .نظامی .
فرینوشفرهنگ نامها(تلفظ: fari nuš) (فری = خجسته ، مبارک ، دارای خجستگی و شکوه ، شکوهمند و خجسته + نوش = جاوید) ویژگی آن که دارای خجستگی و شکوهمندی جاوید و ماندگار است .
فریازانواژهنامه آزادیکی از وجه تسمیه های فریازان به این قرار است:در زمان ایران باستان هرگاه میخواستند کلمات را قدرت ببخشند وآنرا اهورایی ومقدس کنند از واژه (( فر )) در ابتدای کلمات استفاده میکردند ،مانند فرهنگ که از فر +آهنج که بعدا بصورت فرآهنگ وسپس فرهنگ درآمد. فریازان از دو واژه (فر ) به معنای شکوه ،عظمت و قدرت و( ی