خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شید
/šeyd/
معنی
۱. مکر؛ حیله.
۲. ریا؛ تزویر؛ سالوسی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تزویر، حیله، غش، کید، مکر، نیرنگ
دیکشنری
cheat, light, sheen, shine
-
جستوجوی دقیق
-
شید
واژگان مترادف و متضاد
تزویر، حیله، غش، کید، مکر، نیرنگ
-
شید
واژگان مترادف و متضاد
خور، خورشید، شمس، مهر ≠ ماه
-
شید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] šeyd ۱. مکر؛ حیله.۲. ریا؛ تزویر؛ سالوسی.
-
شید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šēt] [قدیمی] šid ۱. نور؛ روشنایی.۲. آفتاب.۳. خورشید: ◻︎ دِهادِه برآمد ز هر دو سپاه / تو گفتی برآویخت با شید ماه (فردوسی: ۵/۵۶).
-
شید
لغتنامه دهخدا
شید. (اِ) نور. (از برهان ). روشنی . (انجمن آرا) (آنندراج ). روشنی . (غیاث اللغات ) (غیاث ) (جهانگیری ). نور در خورشید، چنانکه تاب ،ضیاء است در مهتاب . جعل الشمس ضیاءً و القمر نوراً.(قرآن 5/10). ضیاء. نور. روشنائی . (فرهنگ فارسی معین ). در گاتها از جم...
-
شید
لغتنامه دهخدا
شید. (اِخ ) شیده . نام پسر افراسیاب که او را پشنگ خوانند. (برهان ) (جهانگیری ). رجوع به پشنگ و شیده شود.
-
شید
لغتنامه دهخدا
شید. (اِخ ) شیده . یکی از شاگردان سنمار که جهت بهرام گور خورنگه و سه دیر را بساخت . (جهانگیری ). رجوع به شیده شود.
-
شید
لغتنامه دهخدا
شید. (اِخ ) نام دیهی از دیههای طارمین در شمال سلطانیه . (نزهةالقلوب ج 3 ص 65).
-
شید
لغتنامه دهخدا
شید. [ ش َ ] (ع اِ) هرچه که بدان دیوار را اندایند از آهک و گچ و مانند آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گچ . (مهذب الاسماء).
-
شید
لغتنامه دهخدا
شید. [ ش َ ] (ع مص ) با شید اندودن دیوار را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بگچ کردن . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ). بگچ کردن بنائی را. (یادداشت مؤلف ). || بلند گردانیدن دیوار را. (از منتهی الارب ). بنا برافراشتن . (ترجمان القرآن ) (المصادر ...
-
شید
لغتنامه دهخدا
شید. [ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِمص ) زرق و سالوسی و ساختگی . (برهان ). فریب ومکر و حیله و ریا و تزویر. (ناظم الاطباء). مکر و فریب . (غیاث ). شارلاتانی . (یادداشت مؤلف ) : بر سرت چندان زنیم ای بدصفات تا بگویی ترک شید و ترهات . مولوی .بس بجوشیدی ندیدی گر...
-
شید
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندودن دیوار با گچ یا آهک . 2 - در فارسی به معنای مکر و حیله .
-
شید
فرهنگ فارسی معین
(ش ) (ص .) 1 - درخشنده ، درخشان . 2 - نور، روشنایی . 3 - آفتاب .
-
شید
دیکشنری فارسی به انگلیسی
cheat, light, sheen, shine
-
شید
دیکشنری فارسی به عربی
تالق