شوریده ایاملغتنامه دهخداشوریده ایام . [ دَ / دِ اَی ْ یا ] (ص مرکب ) که روزگار با شیدائی و آشفتگی قرین دارد.که عمر به شوریدگی و شیدائی به سر آرد : یکی پرسید از آن شوریده ایام که تو چه دوست داری گفت دشنام .عطار (ا
مدهوشیلغتنامه دهخدامدهوشی . [ م َ ] (حامص ) حیرانی . سرگردانی . تحیر.سرگشتگی . بیهوشی . (ناظم الاطباء). مدهوش گشتن . مدهوش بودن . حیرت . شیدائی . بی خودی . بی خویشتنی : ز مدهوشی دلش حیران بمانده در آن بازیچه سرگردان بمانده . نظامی .-
حاجی طبسیلغتنامه دهخداحاجی طبسی . [ ی ِ طَ ب َ ] (اِخ ) شاعری از مردم طبس . او را در راه سفرهند راهزنان بکشتند و رباعی ذیل از اوست :در خوابگه جهان من شیدائی چشمی بگشودم از پی بینائی دیدم که در او نبود بیدار کسی من نیز بخواب رفتم از تنهائی .
نسبت کردنلغتنامه دهخدانسبت کردن . [ ن ِ ب َ ک َ دَ] (مص مرکب ) منسوب داشتن . منتسب داشتن : آن را که هر شریفی نسبت بدو کنندزیرا که از رسول خدای است نسبتش . ناصرخسرو.باد نسبت به ما کند زیراک هیچ بِن هیچ را پدر مائیم . <p class="au