شیذقلغتنامه دهخداشیذق . [ ش َ ذَ ] (معرب ، اِ) شوذانق . شوذق . شوذنوق . شوذنیق . شیذنوق . چرغ یا شاهین . شیذقان .(از المعرب جوالیقی ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
سیذقلغتنامه دهخداسیذق . [ ذَ ] (ع اِ) چرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به سیدنوق و سیذنوق شود.
شدقلغتنامه دهخداشدق . [ ش َ دَ ] (ع اِ) فراخی کنج دهان . (منتهی الارب ). فراخی دهان . (از اقرب الموارد).
شدقلغتنامه دهخداشدق . [ ش ِ ] (ع اِ) کنج دهان از جانب باطن رخسار. (منتهی الارب ). شدقان . (اقرب الموارد). ج ، اَشداق . (اقرب الموارد) : چون به قوم خود رسید آن مجتباشدق او بگرفت باز او شد عصا. مولوی .|| هر دو جانب رودبار و هر دو کن
شیذقانلغتنامه دهخداشیذقان . [ ش َ ذَ ] (معرب ، اِ) شیذق . طائری از طیور صید، و گفته اند صقر است یا شاهین . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به شیذق و مترادفات کلمه شود.
شیذنوقلغتنامه دهخداشیذنوق . [ ش َ ذَ ] (معرب ، اِ) شاهین . (المعرب جوالیقی ص 204). رجوع به شوذانق ، شوذق ، شودنوق و شوذنیق و شیذق شود.
شیذقانلغتنامه دهخداشیذقان . [ ش َ ذَ ] (معرب ، اِ) شیذق . طائری از طیور صید، و گفته اند صقر است یا شاهین . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به شیذق و مترادفات کلمه شود.