شیرخورانلغتنامه دهخداشیرخوران . [ خ ُ ](اِخ ) دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 115 تن . آب آن از رودخانه ٔ سردشت . صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
شیرخوارگانلغتنامه دهخداشیرخوارگان . [ خوا / خا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ج ِ شیرخواره . (ناظم الاطباء). رجوع به شیرخواره شود.
میزان مرگومیر شیرخوارانinfant mortality rateواژههای مصوب فرهنگستانتعداد مرگ شیرخواران بهازای هر هزار تولد زنده در یک سال اختـ . میزان م.ش. IMR
حریفلغتنامه دهخداحریف . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) هم پیشه . همکار. هم حرفت . ج ، حُرَفاء : دشمنند این ذهن و فطنت را حریفان حسدمنکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا. خاقانی .با حریفان درد مهره ٔ مهربر بساط قلندر اندازیم . <p class="a