شیرپیکرلغتنامه دهخداشیرپیکر. [ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) شیربرز. شیراندام . صاحب پیکری شیرمانند. دارای پیکری چون شیر نیرومند و درشت . (از یادداشت مؤلف ). || کنایه از قوی و بسیار نیرومند و بزرگ . (یادداشت مؤلف ) : دشمن سگ نهاد فعل سگ
ده سرکورلغتنامه دهخداده سرکور. [ دِه ْ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . واقع در 9هزارگزی شمال باختری قلعه کلاب مرکز دهستان . دارای 100 تن سکنه است . آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از
شارکارلغتنامه دهخداشارکار. (اِ مرکب ) هرکار مفت و رایگان که بزور و جبر اجرا گردد. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) سست و کاهل و بیکار.(ناظم الاطباء). در فرهنگهای دیگر این کلمه دیده نشدو ظاهراً صحیح آن شاکار باشد. رجوع به شاکار شود.
سرکارلغتنامه دهخداسرکار. [ س َ ] (اِ مرکب ) کارفرما در کاری . (یادداشت مؤلف ). کارفرما و صاحب اهتمام کاری . (آنندراج ). کارفرما. (ناظم الاطباء) : و امور متعلق به قورچیان را ریش سفید سرکار مزبور که عالیجاه قورچی باشی است . (تذکرةالملوک چ 2</sp
سرکارفرهنگ فارسی عمید۱. کارفرما؛ کارگزار؛ مباشر؛ ناظر؛ پیشکار.۲. کلمۀ احترام که در خطاب به کسی میگویند.