خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیرک
لغتنامه دهخدا
شیرک . [ رَ ] (اِ مصغر) مصغر شیر، یعنی شیر کوچک . (ناظم الاطباء). اُسَید. شیربچه . (یادداشت مؤلف ). || جری و دلیر و پر دل و جرأت . (ناظم الاطباء). دلیر و جری (با لفظ ساختن و شدن و کردن مستعمل است ). (از آنندراج ).- شیرک ساختن ؛ دلیر ساختن کسی را. (...
-
شیرک
لغتنامه دهخدا
شیرک . [ رَ ] (اِ مصغر) مصغر شیره که نوعی از شراب است . (ناظم الاطباء). شراب . || شیره . عصاره . || شیره ٔ تریاک . (فرهنگ فارسی معین ).
-
شیرک
لغتنامه دهخدا
شیرک . [رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 371 تن . آب آن از قنات . صنایع دستی زنان آنجاقالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
واژههای مشابه
-
ده شیرک
لغتنامه دهخدا
ده شیرک . [ دِه ْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان . واقع در 55هزارگزی شمال سعید آباد. سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از رودخانه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
شیرک شدن
لغتنامه دهخدا
شیرک شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) دلیر گشتن و باجرأت شدن . (ناظم الاطباء). دلیر و چیره شدن . (آنندراج ) (غیاث ). جری گردیدن . جری گشتن . به واسطه ٔ ندیدن مقاومتی بر قوت و نیروی خود فریفته و بالان شدن . بغلط خود را قوی شمردن . نظی...
-
شیرک کردن
لغتنامه دهخدا
شیرک کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شیرک ساختن . دل دادن و دلیر کردن و مستولی ساختن . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). ایساد. تجری دادن . (یادداشت مؤلف ) : به خون غمزه ات عشوه را کرده شیرک ثواب شهید تو چشمک بهایت . ظهوری (از آن...
-
جستوجو در متن
-
شیره خانه
لغتنامه دهخدا
شیره خانه . [ رَ / رِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شیرک خانه . شیره کش خانه . (یادداشت مؤلف ). محلی که در آن شیره ٔ تریاک کشند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مترادفات کلمه شود. || شرابخانه ، و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته است . (از آنندراج ). میخانه . (...
-
شیره کش خانه
لغتنامه دهخدا
شیره کش خانه . [ رَ / رِ ک َ / ک ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شیره خانه . شیرک خانه . محلی که در آنجا شیره ٔ تریاک کشند. پاچراغ (در تداول مردم خراسان ). (یادداشت مؤلف ). خرابات . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
اصعجور
لغتنامه دهخدا
اصعجور. [ ] (اِخ ) والی معتمد بر اهواز پس از قتل منصور بدست زنگیان بود. (از کامل ابن اثیر ج 7 ص 101). و در ص 102 ذیل حوادث سال 259 هَ . ق . و ذکر احوال زنگیان به اهواز آرد: و حاکم اهواز پس از منصوربن جعفرمردی بود که وی را اصعجور میگفتند. و هنگامی که ...
-
جری
لغتنامه دهخدا
جری . [ ج َ ] (از ع ، ص ) جری ٔ. بی باک . بهادر. دلاور. شجاع . (ناظم الاطباء). دلیر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بستاخ . گستاخ . (یادداشت مؤلف ). گویند: فلانی برسر ما جری شد؛ یعنی شیرک شد و ما را زیرچاق خود کرد. (آنندراج ) : گویدت این گورخانه است ای ...
-
بخت
لغتنامه دهخدا
بخت .[ ب َ ] (اِ) بخش . قسمت . بهره . (ناظم الاطباء). و در اصل بخش بوده شین معجمه را بدل به تا کرده اند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). حصه . (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ رشیدی ). مقدر و نصیب . (فرهنگ نظام ). صاحب آنندراج گوید از صفات بخت : بیدار، بل...
-
ک
لغتنامه دهخدا
ک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از ...