ترشیدگی بینشانflat sour spoilage, flat sour, F.S.S.واژههای مصوب فرهنگستاننوعی فساد در مواد کنسروی که براثر فعالیت باکتریها ایجاد میشود، ولی گاز تولید نمیشود و درنتیجه دو سر قوطی صاف و بدون بادکردگی است
اقشطدیکشنری عربی به فارسیکف , ريم , کف گيري , تماس اندک , شير خامه گرفته , کف گرفتن از , سرشير گرفتن از , تماس مختصر حاصل کردن , بطور سطحي مورد توجه قرار دادن , بطور سطحي خواندن
skimدیکشنری انگلیسی به فارسینوشیدنی، شیر خامه گرفته، کف، ریم، کف گیری، تماس اندک، تماس مختصر حاصل کردن، کف گرفتن از، سرشیر گرفتن از، بطور سطحی خواندن، بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژیان ، شرزه ، چیره خران ، برق چنگال از صفات اوست . (آنندراج ). پستانداری عظیم الجثه و قوی از راسته ٔ گوشت خواران جزو ت
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) لوله ٔ پیچداری که به ته ظرف یا لوله ٔ آب اتصال دارد و چون پیچ آنرابپیچانند آب جریان می یابد. (ناظم الاطباء). مبزل . مبزله . نایژه . لوله . لوله ٔ ضامن دار یا مجرای چرمی یا فلزی آب انبار یا خم یا چرخشتی که آب یا مایع درونی آنرا با گشودن و بستن آن بیرون کنند یا از بیر
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) مایعی سپید و شیرین که از پستان همه ٔ حیوانات پستاندار ترشح می کند، و به تازی لبن گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). به معنی شیر است که می خورند، و به این معنی به یای معروف است نه مجهول ، و این ترجمه ٔ لبن است و استادان شعر این دو را با هم قافیه نمی کنند وفرق می گذار
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِخ ) به معنی پادشاه است . نام عام امراء ختل . (یادداشت مؤلف ). یقال للملک ختل ، ختلان شاه و یقال شیر ختلان . (ابن خردادبه ص 40).
درازشمشیرلغتنامه دهخدادرازشمشیر. [ دِ ش َ شی ] (ص مرکب ) آنکه شمشیر دراز دارد. || کنایه از تیغزن چست و چالاک وسبکدست . (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا).
دسته شمشیرلغتنامه دهخدادسته شمشیر. [ دَ ت َ / ت ِ ش َ ] (اِ مرکب ) نام آلتی است که بدان تیر راست کنند و بعضی گفته که آن را به هندی بانک گویند و بدان تیر می تراشند. (غیاث ). || (با اضافه ) دستگیره ٔ شمشیر. قائم و قائمه ٔ سیف . مقبض . (دهار). و رجوع به دسته شود.
دشیرلغتنامه دهخدادشیر. [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خدابندلو از بخش قیدار شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 588 تن . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ محلی . محصول آنجا غلات و قلمستان . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
دندان شیرلغتنامه دهخدادندان شیر. [ دَ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح گیاه شناسی ) اسنان السباع . گیاه دائمی شیره دار از تیره ٔ مرکبات با برگهای فراهم و گلهای زرد روشن بر روی ساقه ٔ بلند، برگهای نورسته ٔ آن خام و پخته خوراکی است . دانه هایش دارای رشته هایی است به شکل چتر که باد بآسانی آنها را می برد. قاصدک .