خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی می‌کنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشته‌شده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جست‌وجو را در فرهنگ‌های دیگر انجام دهید.
-
جست‌وجوی دقیق
-
شین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šin نام حرف «ش».
-
شین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شَین] [قدیمی] šeyn ۱. عیب کردن؛ کسی را عیب کردن و به زشتی نسبت دادن.۲. (اسم) [مقابلِ زین] عیب؛ زشتی؛ بدی.
-
شین
لغت‌نامه دهخدا
شین . (اِخ ) دهی است از بخش قیدار شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 192 تن . آب از رودخانه ٔ محلی و چشمه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
شین
لغت‌نامه دهخدا
شین . (ع ص ) مرد بسیارنکاح و کثیرالجماع . (ناظم الاطباء).
-
شین
لغت‌نامه دهخدا
شین . (ع اِ) حرفی از حروف معجمه هجا مهموسه . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). نام حرف سیزدهم از الفبای ابتثی و حرف بیست ویکم از الفبای ابجدی . (ناظم الاطباء). نام حرف شانزدهم از الفبای پارسی . (ناظم الاطباء) : همیشه تا نُقَطی برزنند بر سر زای همیشه تا س...
-
شین
لغت‌نامه دهخدا
شین . [ ش َ ] (ع مص ) عیب کردن کسی را. (دهار) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). معیوب کردن . (المصادر زوزنی ) (دهار). عیب نهادن . (یادداشت مؤلف ).
-
شین
لغت‌نامه دهخدا
شین . [ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِ) عیب وزشتی . ضد زین . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از غیاث ). مقابل زین . بدی و زشتی : تیغها لعل گون ز خون حسین چه بود در جهان بتر زین شین . سنایی .قال بی حال عار باشد و شین . سنایی .در خدمت تو اهل هنر ر...
-
شین
لغت‌نامه دهخدا
شین .[ ش َی ْ ی ِ ] (ع ص ) شرم آور و فضیح . (ناظم الاطباء).
-
شین
فرهنگ فارسی معین
(اِ.)نام شانزدهمین حرف الفبای فارسی ، ش .
-
شین
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (اِ.) زشتی ، عیب .
-
شین
دیکشنری فارسی به انگلیسی
shortcoming
-
شین
واژه‌نامه آزاد
"شین" برگرفته از کلمه schiene (آلمانی) بمعنای میله یا ریل است و در صنعت برق به نسمه ای از فلز رسانا مانند مس گویند که برای توزیع با تجمیع جریان بکار میرود.
-
واژه‌های مشابه
-
خانه شین
لغت‌نامه دهخدا
خانه شین . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) مخفف خانه نشین است . || خاتون خانه . خانم خانه : تاجری دریا و خشکی میرودآن بمهر خانه شینی میرود.مولوی (مثنوی ).
-
خب شین
لغت‌نامه دهخدا
خب شین . [ خ َ ] (اِ فعل ) خب باش ، هیچ مگو! خموش ! خاموش ! خاموش باش . خموش شو. صه . (زمخشری ).