صاخبدیکشنری عربی به فارسیپر سر وصدا , پر سر و صدا , خشن , داد و بيداد کن , سرکش , سر و صدا و اشوب کردن
صاخبلغتنامه دهخداصاخب . [ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صخب . بانگ کننده . سخت بانگ کننده . (اقرب الموارد).
شاخبلغتنامه دهخداشاخب . [ خ ِ] (ع ص ) دوشنده ٔ شیر. || سایل ، جاری . (ازالمنجد) (منتهی الارب ). خون جهنده . (ناظم الاطباء).
شخبلغتنامه دهخداشخب . [ ش َ ] (ع مص ) دوشیدن شیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جاری شدن شیر و جز آن . (از اقرب الموارد). رفتن شیر از پستان . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || بریدن شاهرگ و جاری شدن خون از آن . (از اقرب الموارد). رفتن خون از جراحت . (تاج المصادر بیهقی ) (المصا
شخبلغتنامه دهخداشخب . [ ش َ / ش ُ ] (ع اِ) آنچه به یک کشیدن پستان فرود آید از شیر وقت دوشیدن . (منتهی الارب ). آنچه از شیر هنگام دوشیدن چون ریسمانی بلند ماند و این کلمه فُعل به معنی مفعول باشد چون خبز و قوت . (از اساس البلاغه ). || در مثل است : شخب فی الاناء
صاخبةلغتنامه دهخداصاخبة. [ خ ِ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث صاخب : لنا الصاخبة من البغل و لکم الصامت من النخل . (از نامه ٔ رسول خدا (ص ) به حارثةبن قطن ). رجوع به حارثةبن قطن شود.
صاخبةلغتنامه دهخداصاخبة. [ خ ِ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث صاخب : لنا الصاخبة من البغل و لکم الصامت من النخل . (از نامه ٔ رسول خدا (ص ) به حارثةبن قطن ). رجوع به حارثةبن قطن شود.
تصاخبلغتنامه دهخداتصاخب .[ ت َ خ ُ ] (ع مص ) همدیگر فریاد کردن و همدیگر را زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).