صارخةلغتنامه دهخداصارخة. [ رِ خ َ ] (اِخ ) بلده ای است در روم و بسال 339 هَ . ق . سیف الدوله به جنگ بدانجا رفت . متنبی گوید : مخلی له المرج منصوباً بصارخةله المنابر مشهوداً بها الجمع.(معجم البلدان ).<br
صارخةلغتنامه دهخداصارخة. [ رِ خ َ ] (ع ص ) تأنیث صارخ . || (مص ) مصدر است بمعنی فریاد رسیدن بر وزن فاعله . (منتهی الارب ).
سیاست همسوچرخهایprocyclical policy/ pro-cyclical policyواژههای مصوب فرهنگستانسیاستی که در جهت موافق با شرایط کلی اقتصاد حرکت میکند
بانگ کنندهلغتنامه دهخدابانگ کننده . [ ک ُ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که بانگ کند. که فریاد زند. که فریاد برآورد. که آوا برآورد. صارخة. عجاج . (دهار). مضوضی . (منتهی الارب ).
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سعدبن ربیعة. معشوقه ٔ قیس بن ملوح بن مزاحم ، معروف به مجنون لیلی : بلبل به غزل طیره کند اعشی راصلصل به نوا سخره کند لیلی را. منوچهری .در میان شکستگیها حصارکی خراب به من نمودند. اعراب گف