صافکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد کننده، افقیکننده، صافکن، خواباننده، براندازنده، تبر، اطو (اتو)، اتوبخار، اتوپرس، وردنه، بامغلتان، غلتک، بولدوزر، غلتبان اتوکشی
شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم
کنندهلغتنامه دهخداکننده . [ ک َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) اسم فاعل از کندن . کاونده و کلنگ دار و آنکه جایی را بکند. (ناظم الاطباء). حفرکننده . حفار. (فرهنگ فارسی معین ) : کننده تبر زد همی از برش پدید آمد از دور جای درش . <p cla
کنندهلغتنامه دهخداکننده . [ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) اسم فاعل از کردن . فاعل و عامل و گماشته . کارگزار و نماینده . سازنده . (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ عامل . (آنندراج ). عامل . سازنده . انجام دهنده . (فرهنگ فارسی معین ) : و این کننده ٔ ا